پارت ۲۰ رمان من +تو =ما
بفرمایید ادامه مطلب
_________۲سال بعد ________
ادرین
تصمیم گرفتم که دیگه درس بخونم و موفق هم شدم توی کلاس شاگر اول بودم رفتم خارج و اونجا درس خوندم تابستون ها هم جهشی میخوندم و دوسالی که جامونده بودم رو جبران کردم زندگیم خیلی تغییر کرد و فقط درس میخوندم که بلاخره درسم تموم شد و توی شرکت کار میکنم کار خیلی زیادی هم نمیکنم فقط پشت یک میز میشینم و دستور میدم فلیکس هم نتونس درسش رو ادامه بده منم توی شرکت کردمش دستیار شخصیم
____________
ادرین
من : آآآه
فلیکس: داداش!
من : نزار فرار کنن باید بلایی سرشون بیاریم که دیگه از ماشین من دزدی نکنن
استین لباسم رو پاره کردم و بستم به دستم که داشت ازش خون میومد
بدو بدو رفتیم دنبالشون بادیگارد ها از جلو گرفتنشون و ادبشون کردن
فلیکس: بریم بیمارستان که پانسمانش کنن
من : مهم نیست
فلیکس : نمیشه باید بریم
من : میگم مهم نیست
حولم داد توی ماشین و رفتیم بیمارستان
رفتم توی اتاق و روی صندلی نشستم
دکتر توی اتاق نبود متنظرش موندم
یه نگاهی به روی میزش انداختم یکی از کارت هاش رو برداشتم و خوندم نوشته بود دکتر دوپن چنگ
پوزخندی زدم و گفتم : نکنه لوکا دکتر شده
یه صدایی از پشت سرم شنیدم که گفت : لوکا نه خواهرش
با تعجب به پشت سرم نگاه کردم که دیدم یه دختر با موهای بنفشه و روپوش سفید دیدم
دهنم باز موند
مرینت : حالت چطوره ادرین؟
من همونطوری با دهن باز وایساده بودم
من : یعینی... تو الان.... جدی جدی دکتر شدی؟!
مرینت : خیلی تعجب کردی؟
من : اره
مرینت : تو هم سر و وضعت خوب شده
من : اره دیگه ادم شدم
نگاهی به دستم انداخت و گفت : جای چاقوعه؟!
من : اهوم
مرینت : چرا جاقو خردی؟
من : انفاقی بود
مرینت : اتفاقی
من : اره
دستم رو پانسمان کرد و از جام بلند شدم
رفتم جلوی در و گفتم : ممنون
قبل از اینکه برم بیرون صدام کرد : ادرین!
برگشتم به سمتش
1946 کاراکتر