پارت ۲۰ رمان من +تو =ما

R.m R.m R.m · 1401/07/09 15:55 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب 

_________۲سال بعد ________

ادرین 

تصمیم گرفتم که دیگه درس بخونم و موفق هم شدم توی کلاس شاگر اول بودم رفتم خارج و اونجا درس خوندم تابستون ها هم جهشی میخوندم و دوسالی که جامونده بودم رو جبران کردم زندگیم خیلی تغییر کرد و فقط درس میخوندم که بلاخره درسم تموم شد و توی شرکت کار میکنم کار خیلی زیادی هم نمیکنم فقط پشت یک میز میشینم و دستور میدم فلیکس هم نتونس درسش رو ادامه بده منم توی شرکت کردمش دستیار شخصیم 

____________

ادرین

من : آآآه 

فلیکس: داداش! 

من :  نزار فرار کنن باید بلایی سرشون بیاریم که دیگه از ماشین من دزدی نکنن

استین لباسم رو پاره کردم و بستم به دستم که داشت ازش خون میومد 

بدو بدو رفتیم دنبالشون بادیگارد ها از جلو گرفتنشون و ادبشون کردن

فلیکس: بریم بیمارستان که پانسمانش کنن 

من : مهم نیست 

فلیکس : نمیشه باید بریم 

من : میگم مهم نیست 

حولم داد توی ماشین و رفتیم بیمارستان 

رفتم توی اتاق و روی صندلی نشستم 

دکتر توی اتاق نبود متنظرش موندم 

یه نگاهی به روی میزش انداختم یکی از کارت هاش رو برداشتم و خوندم نوشته بود دکتر دوپن چنگ 

پوزخندی زدم و گفتم : نکنه لوکا دکتر شده

یه صدایی از پشت سرم شنیدم که گفت : لوکا نه خواهرش 

با تعجب به پشت سرم نگاه کردم که دیدم یه دختر با موهای بنفشه و روپوش سفید دیدم 

دهنم باز موند 

مرینت : حالت چطوره ادرین؟

من همونطوری با دهن باز وایساده بودم 

من : یعینی... تو الان.... جدی جدی دکتر شدی؟!

مرینت : خیلی تعجب کردی؟

من : اره 

مرینت : تو هم سر و وضعت خوب شده 

من : اره دیگه ادم شدم 

نگاهی به دستم انداخت و گفت : جای چاقوعه؟!

من : اهوم

مرینت : چرا جاقو خردی؟

من : انفاقی بود 

مرینت : اتفاقی 

من : اره 

دستم رو پانسمان کرد و از جام بلند شدم 

رفتم جلوی در و گفتم : ممنون

قبل از اینکه برم بیرون صدام کرد : ادرین!

برگشتم به سمتش 

 1946 کاراکتر