پارت ۹رمان من +تو=ما

R.m R.m R.m · 1401/06/30 12:23 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب~

مرینت 

توی سالن منتظر بودیم که پرستار امد و گفت : میتونید بیمار رو ببینید 

مامان و بابای ادرین پیش هم نشسته بودن وقتی پرستار گفت میتونیم ببینیمش بلند شدن و سری رفتن تو من و فلیکس نرفتیم تو که خانوادگی باهم حرف بزنن

 

ادرین 

چشمام رو باز کردم دیدم مامانم کنارم نشسته 

مامان : اه به هوش امدی !

طرف دیگه رو نگاه کردم که بابام بود و لوکا هم تکیه داده بود به دیوار 

مامان: حالت خوبه؟

من : خوبم 

مامان : ما همیشه به مرینت بدهکاریم چون به کمک اون خوب شدی!

من : چرا اون؟

مامان : خون لازم داشتی که مرینت برات جور کرد 

افتادم یاد اون مرده که توی اتاق بود یعنی اونه 

من : میشه بگی مرینت بیاد 

مامان : باشه

از در رفت بیرون و صداش کرد مرینت هم اومد تو مامان و بابا و لوکا هم رفتن که تنها حرف بزنیم 

مرینت: خدا سلامتی بده 

من : ممنون 

مرینت: چرا گفتی بیام 

من : که برای خون تشکر کنم 

مرینت : خواهش میکنم ولی مال من که نبود 

من : هرچی باشه تو یک نفر رو پیدا کردی که بهم بده

مرینت : در اصل نداد گرفتم 

من من : از کی ؟ 

مرینت : پدرم خبر نداره که ازش خون گرفتیم 

 

ولی اون که گفت نباید کسی بفهمه یعنی میدونه 

من : متمعنی؟

مرینت : اره 

من : باید یه چیزی بهت بگم 

مرینت : چی 

من : پدرت میدونه 

مرینت: امکان نداره چون اون همچین کاری نمیکرد اگر میدونست 

 

_________همون موقع بیرون اتاق _________

سابرین 

تام : ببین امکان داره ادرین پسر ما نباشه

من : معلوم هست چی میگی ؟

تام : کسی که احتمال میدیم پدر واقعیش باشه بهم گفت که برم پیشش 

من : خب 

تام :  ااونا اینو فهمیدن تست هم داده فردا جوابش میاد 

من : وای چطور ممکنه 

تام : انگار توی بیمارستان عوض شدن

 

1878کاراکتر