پارت ۸ رمان من +تو=ما

R.m R.m R.m · 1401/06/29 13:03 · خواندن 3 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب~

ادرین 

خودم رو به کابوت ماشین تکیه داده بودم و به زور وایساده بودم در باز شد مامانم امد بیرون و داد زد : ادریننننننن!!!!!

لوکا هم با چشم های تعجب امد بیرون و به من نگاه میکرد فلیکس هم امد مرینت هم توی در وایساد کم کم از روی کابوت سر خوردم و افتادم روی زمین 

من : ما ما......

چشمام بسته شد و نتونستم حرف بزنم 

 

مرینت 

ادرین افتاده بود روی زمین من از در هم بیرون نیمدم 

لوکا : گگوشی کی گوشی داره!

فلیکس : بیا من دارم 

لوکا : زنگ بزن امپولانس 

_____________

ادرین رو بردیم بیمارستان 

مامان ادرین خیلی ترسیده بود و همش گریه میکرد 

پرستار امد بیرون ما سری رفتیم جلوش 

پرستار : بیمار خون لازم داره 

من : گروه خونیش چیه؟

پرستار : A+

من : مال پدرم  و کاگامی میخوره ولی فکر نمیکنم بدن 

پرستار : تا امشب باید بهش خون بدیم

مادر ادرین دوباره شروع کرد به گریه کردن 

من گوشیم رو در اواردم و به کاگامی زنگ زدم 

کاگامی : کجا رفتی؟

من : کاگامی به کمکت نیاز دارم 

کاگامی : چی شده 

من : یکی به خونت نیاز داره 

کاگامی : امکان نداره که این کار رو بکنم 

من : کاگامی!

کاگامی : اگر بخام هم نمیتونم چون دارو مصرف کردم 

من : اه 

کاگامی :خداحافظ 

من : خداحافظ 

یهو دیدم پدرم و بادیگارد هاش امدن توی بیمارستان من سری رفتم جلوش و گفتم : پدر اینجا چکار دارین ؟

ناتالی : یکی از بادیگارد ها زخمی شده و اواردنش اینجا 

من : خب چرا شما امدین؟

پدر : دیگه داری زیادی حرف میزنی 

من : پدر یک نفر ‌...

نزاشت ادامه بدم و گفت : کافیه 

از کنارم رد شدن و رفتن 

پرستار هم دنبالشون رفت 

من : هی پرستار 

پرستار : بله 

شما نمیتونید از این اقا خون بگیرید بدون اینکه بفهمه؟

پرستار : امکان نداره چون اگر هم نفهمه قیر قانونیه 

من : یک نفر به کمکش نیاز داره تازه پول خوبی هم بهتون میدم

 

ادرین 

توی حال خودم نبودم دیدم یک نفر امد توی اتاق نتونستم قیافش رو ببینم ولی حس کردم که یک نفر امد تو و روی صندلی کنارم نشست و گفت : هرچه زود تر تست بگیرید 

پرستار : چشم 

مرده : خ ودش هم نباید بفهمه

پرستار : هر چیزی که الان میبینه رو هم فرا موش میکنه 

راستی دختری که بیرون بود گفت ازتون خون بگیرم بهم پوال میده

مرده : قبول کن 

پرستار : چشم 

_____________

مرینت 

پرستار از اتاق امد بیرون امد سما من و گفت : این کار رو کردم 

من : واقعا!!!

پدستار رفت منم با خوشحالی رفتم سمت مادرش و گفتم : خون رو جور کردم 

مادرش هم خوشحال شد و منو بغل کرد و گفت : ممنونم!!

من : حالش به زودی خوب میشه 

 

سابرین 

تام بلاخره امد من با اصبانیت رفتم سمتش و گفتم : کجا بودی!

تام : حال ادرین چطوره 

من : به زودی خوب میشه 

تو کجا بودی؟؟؟

تام : بیا بشین تا بگم

 

2926 کاراکتر

بعد از ۴ کامنت پارت میدم