عشق شکسته:پارت آخر(ماجراجویی تازه داره شروع میشه)
Move forward with firm steps.
با قدم های استوار به سمت جلو پیش برو.
Our love is a legend.
عشق ما افسانه ای است.
Our friendship is magical
دوستی ما جادویی است
And in due time the truth will be revealed.
و در زمان مناسب حقیقت آشکار خواهد شد.
(صبح)
(راوی)
الناز با قدم هایی سبک حرکت میکند. قدم هایی بدون صدا. خاطرات در گوش هایش صدا می دادند.
صدای برخورد نیزه ها، کمان و شمشیرها در گوش هایش طنین انداز بودند.
او متنی را زمزمه کردو
پدرم پنجه هایی را که به خون دوستم آغشته بودند را با قدرتی مهیب درون بدنم فرو برد.
خواهران و برادران بزرگترم دوستان و معشوقه ام را کشتند
و مادرم جادویی را که میتوانست آنها را نجات دهد را کشت
درنهایت کاستیفر ها اولین جرقه های جنگ را سالها پیش از آن زمان زدند.
: الناز؟
الناز: مرینت؟ تو باید الان خواب باشی.
مرینت: خواب بودم. ولی آلیا و نینو مثل مرغ پر کنده پریدند تو صورت آدرین.
الناز *قهقهه آرامی زد * و گفت: اوه پسر شاید دفعه بعدی منم اومدم و قیافه شما دو تا رو دیدم.
مرینت: خنده دار نیست!
الناز*با لحنی جدی*: مرینت.
مرینت: چی شده؟
الناز: ازت یه چیزی میخوام. میخوام که به دنیایی انسانی برید و هر چه میتوانید از این موضوع تسخیر شده ها و پیشگویی به دست بیاری.
مرینت: بی خیال الناز. اون فقط یه فال بده. من صدتا فالگیر میشناسم که فال میگیرند و فال اونا هرگز واقعی نمیشه.
الناز*لحنش تیره تر شد*: تو توی دنیایی که من زندگی کردم زندگی نکردی مرینت دوپن چنگ.
مرینت: الناز.*زبانش بند می آید*
الناز*با حواس پرتی*: اوه ببخشید! ترسوندمت؟
مرینت: یکم.
الناز: خب پس... مشکلی با کاری که ازت میخوام نداری دیگه نه؟
*مرینت آب دهانش را قورت میدهد*
مرینت: نه. هیچ مشکلی ندارم. هر چی تو بخوای.
الناز* با لحن هیجان زده عادیش*: ممنون مرینت! بریم برای بقیه نقشه رو توضیح بدیم.
او قرار است این کار را با حذف کاستیفر های تشنه به جنگ به عنوان رهبر خاندان شروع کند. به هر حال قوانین برای شکستن هستند.
(کمی بعد)
( دروازه ها)
گابریل: بزار مرور کنم. ما به دنیای خودمون بر میگردیم و اطلاعات جمع میکنیم در حالی که تو و الناز از اینجا اطلاعات جمع آوری میکنی. درسته؟
مرینت: اره. من و الناز اینجا میمونیم.
نینو: چرا؟
آلیا: چون الناز و مرینت معتقدن که بخشی از اطلاعات تو دنیای خودمونه.
الناز: دقیقا.
پلنگ سیاه: خب فکر کنم وقت جداییه. *گونه الناز را می بوسد* دوباره میبینیمت دیگه نه؟
الناز: نگران نباشید. به این راحتی ها هم نمیشه از شر من خلاص شد.
آدرین: خب پس می بینمت! بدون ما چیزی رو آتیش نزنید.
مرینت: حتما!
الناز*آهی آرام میکشد*: شما دو تا هرگز تغییر نمیکنید.
و ما باری دیگر با قدم هایی استوار به سمت جلو حرکت میکنیم.
عشق (بدون شکسته)