is love scary? {P3}
آیا عشق ترسناکه؟
P3
آدرین دوباره به دختر کوچولو نگاه کرد ، و ناگهان نینو رو دید که توی حیاطه و تنها چند قدم تا مرینت فاصله داره.
به کنارش که تا چند ثانیه پیش نینو بود نگاه کرد و با حرص اسم نینو رو صدا زد. تمام وجودش شده بود چشم و به نینو و مرینت نگاه کرد.
نفهمید نینو چی به مرینت گفت که مرینت خنده ی شیرین و نسبتا بلندی کرد.
خنده ای که حس کرد دلش ضعف رفت و باعث شد لبخند بزنه و آروم گفت: چقدر خنده هاش قشنگه.
اما واقعا یک اشراف زاده میتونست عاشق یک دختر معمولی بشه. اونم وقتی که بچه است و تا زمانی که پادشاه سرزمین بشه امکان داره دخترک رو فراموش کنه.
از نظرش خنده های مرینت زیباترین خنده هایی بودن که توی کل عمرش دیده بود. دستش رو بالا اورد و خواست مرینت رو لمس کنه اما دستش به شیشه خورد.
درسته شیشه ی پنجره! دیواری که بین مرینت و آدرین قرار داره با دلایل زیادی که آدرین یک اشراف زاده است و حق نزدیکی به یک انسان معمولی رو نداره.
با این حال دستش رو روی شیشه پنجره گذاشت. با تمام وجودش دلش میخواست اونم توی حیاط باشه ، کنار نینو و مرینت ...
اما اگه ناتالی یا پدرش میفهمیدن دیگه حتی اجازه بیرون رفتن از اتاقش هم بهش نمی دادن.
آرزو میکرد حتی اگه برای یک کلمه هم که شده بتونه با مرینت حرف بزنه و جوری که انگار مرینت جلوشه گفت: بیا منو تو با هم بازی کنیم، من بشم شاهزاده تو هم بشی پرنسس من!
اما نمیتونست بخاطر قوانین مهم قصر که همیشه ازشون متنفر بود و حالا بیشتر از قبل..
به نینو نگاه کرد که داشت به طرف گل ها می رفت. نینو یکی از گل ها رو چید و به مرینت داد.
آدرین زیر لبش آروم جوری که فقط خودش بشنوه گفت: خودشیرین.
با دقت تر نگاه کرد و دید مرینت دو تا از اسباب بازی های روی زمین رو برداشت و به نینو داد و نینو با گرفت اسباب بازی های سریع به طرف قصر دوید.
بی اهمیت به نینو دوباره به مرینت نگاه کرد که داشت انگشت هاش رو روی گلبرگ ها میکشید.
آدرین انگشت هاش رو روی شیشه کشید. در سکوت داشت به مرینت نگاه میکرد دلش میخواست اونقدر با دقت تصویر مرینت رو نگاه کنه تا هیچ وقت فراموشش نکنه.
همون لحظه نینو به همراه اسباب بازی های توی دستش وارد اتاق آدرین شد و گفت: پسر حتی از خاله هم مهربون تره.
آدرین منتظر به اسباب بازی های توی دست نینو نگاه کرد و گفت: چرا؟
_ به من گفت اگه بهم یک گل بدی منم بهت اسباب بازی میدم. منم بهش یک گل دادم اما اون بجای یک اسباب بازی بهم دو تا داد و گفت یکیش باشه برای پسر بی ادب پشت شیشه که نیومد اینجا حتی به من سلام کنه.
و بعد از حرفش بلند زد زیر خنده. آدرین با اخم های بامزه اش به مرینت نگاه کرد و گفت: اون اصلا میدونه من کی هستم؟
و به بهونه ی این حرف به طرف در اتاقش رفت. این حرف بهونه بود چون واقعا دلش میخواست با مرینت حرف بزنه. نینو که دید آدرین واقعا داره از اتاق بیرون میره سریع از پشت سرش لباسش رو گرفت و گفت: وایسا پسر ، کجا میری؟ شوخی کردم ... هیچی دربارهی تو نگفت فقط گفت یکیش رو بدم به تو.
آدرین ناامید گفت: هیچی درباره ی من نگفت؟
نینو یکی از اسباب بازی ها رو که شکل یک اسب داشت برداشت و گفت: اون که برات دست تکون داد ، تو هم عین مجسمه فقط بهش نگاه کردی. چی درباره ات بگه؟
آدرین به اون یکی اسباب بازی که بخاطر چشم های آبی عروسک به نظرش شبیه مرینت بود نگاه کرد و بدون اعتراض کردن عروسک چشم آبی رو برداشت.
اما آیا واقعا حس آدرین میتونه عشق باشه؟ یا بعد از چند روز امکان داره دختر چشم آبی به همراه عروسکش رو گم کنه و برای همیشه از ذهنش بیرون بره؟
3320 کاراکتر
Written by solmaz
چهارشنبه، 17 اوت