پارت بیستم عشق ناشناخته
سیلام امیدوارم حالتون خوب باشه
پارت بیست رمان عشق ناشناخته تقدیم نگاهتون قشنگا ❤
از زبون مری
به ساعت اتاقم یه نگاهی کردم و با دیدن عقربه هاش که ساعت 2 صبح رو نشون میداد شاخ در آوردم و توی جام نیم خیز شدم یعنی من تا همین الان داشتم کار میکردم ؟
دوباره خودم رو توی مبلم فرو بردم و از خستگی سریع خوابم برد
فردا صبح از زبون مری
با آلارم گوشیم خواب قشنگم از سرم پرید زنگو که خاموش کردم تو جام نیم خیز شدم ببینم کجام بعد یه آنالیز درست و حسابی که فهمیدم تمام شب رو مبل بودم و کمرم خشک شده رفتم تا موهامو ببندم که با صحنه ای که دیدم عین برق گرفته ها پریدم هوا
زیر چشمام یکم کبود شده بود و چشمام بدجور قرمز بود و موهامم بد بهم گره خورده بودن سرمم خیلی درد میکرد این شد که تصمیم گرفتم اول برم یه دوش بگیرم و بعد برم همه رو وحشت زده کنم
بعد یه دوش درست و حسابی که باعث شد یه ذره از کبودی چشمام و قرمزی توش و درد کمرم کم بشه بیرون اومدم به خودم تو آیینه نگاه کردم حداقل الان بیشتر شبیه آدمم
رفتم پایین تا یه چیزی بخورم و به محض خارج شدنم از اتاق موقعی که خواستم از پله ها برم پایین پام لیز خورد و تا پایین پله ها همین طور ادامه داشت که وقتی رسیدم پله ی آخر با مخ رفتم تو زمین ، کلا این پله ها واسم معما بودن هر روز خدا اینجوری بود ولی فقط اول صبحا هر روزم به یه شیوه ی جدید پرتم میکرد پایین
آخ آدرین کجایی ببینی مرینتت پر پر شد اول صبحی . کاش قدر اون بنده خدا رو میدونستم الان اگه اینجا بود حداقل نمیزاشت برم تو زمین و فوقش یه بغل خرجش بود دیگه اما حالا با این کمر درد مگه میشد صاف شم
خلاصه به هر بد بختی که بود خودم رو رسوندم تو آشپز خونه و به مامان سلام کردم اونم گفت
- چه عجب چشممون به جمال شما روشن شد میدونی ساعت چنده دختر ؟ ساعت 11 اونوقت جنابالی هنوز صبحونه نخوردی مگه امروز با دوستات قرار نداشتی بچه ؟
- وای مامان توروخدا یه دیقه وایستا منم برسم بهت آخه شما میدونی من ساعت چند خوابیدم ؟ ساعت 2 خوابیدم صبحم ساعت 9 پاشدم رفتم دوش گرفتم دیگه کجاش مشکل داره آخه؟
- وا خب زودتر می خوابیدی مگه تقصیر منه ؟ الانم بیا صبحونتو بخور که دیرت نشه
- نه تقصیر شما نیست ولی خب کار داشتم
- کارت واجب بود یا سلامتیت ؟
- خب آخه دیروز انرژیم زیاد بود شما عم که نزاشتی حداقل یکم داد و بیداد کنم خالی شم رفتم تو اتاقم چنان تغیری بهش دادم که بری ببینی میگی این همون اتاق پلنگ صورتی کوچولوعه ؟
- خب اولا که بابات خواب بود نمی شد که داد بزنی بد خواب شه دوما مگه چیکار کردی که باید انقد تعجب کنم ؟
همون طور که لقمه کره مربامو تو دهنم میچپوندم گفتم :
- شما برو ببین خودت میفهمی
- مامانم اخماشو کرد تو همو گفت :
- من زبونم مو در آورد از بس به تو گفتم با دهن پر حرف نزنی تو آخرش منو دق میدی بچه
بعدشم راهشو به سمت اتاقم کج کرد و وقتی واردش شد یه جیغ نسبتا بلند زد که من دوویدم بالا ببینم چه خبره که دیدم مامانم وسط اتاقه و داره با ذوق و تعجب و اشک و خنده ، هاج و واج اتاقم رو میبینه
من گفتم که انقد تعجب میکنه که بگه این اتاق پلنگ صورتی کوچولوعه یا نه ؟ الان فهمید منظورم چیه . من از بچگی تو فامیل به پلنگ صورتی کوچولو معروف بودم هم پلنگ صورتی رو دوست داشتم هم یه علاقه ی خاصی به صورتی . انقد شدید بود این علاقه که همه چیزم صورتی بود تا همین الان .
مامانم با ذوق گفت :
- وای مرینت اینجا چقد تغیر کرده خیلی خوب شده مثل همیشه با سلیقه و مرتب چیدیش مادر
منم یه لبخند گنده تحویل مامان گلم دادم که یکی زنگ درو زد
با عجله پله هارو دوتا یکی رفتم پایین و درو باز کردم که بابا با لبخند همیشگیش توی چارچوب در نمایان شد و در حالی که یه دستش پر از نایلون های سنگین بود گفت :
- سلام دختر بابا خوبی ؟ صبحت بخیر تنبل خانم ، البته دیگه میشه گفت ظهره پس ظهرت بخیر
خنده ی بلندی سر دادم و در حالی که چند تا از کیسه ها رو از دست بابا می گرفتم گفتم :
- سلام بابایی ممنون شما خوبی ؟ صبح شما عم بخیر یا به قولی ظهرتون بخیر ( تک خنده ای زدم و ادامه دادم ) البته من تنبل نیستم دیشب تا ساعت 2 بیدار بودم و خیلی کار داشتم نمیشد بخوابم بعدشم صب ساعت 9 پاشدم تا دوش بگیرم و اینا خب طول کشید دیگه
بابا خندید و گفت :
- بله بله صدای پا های جنابعالی نذاشت تا صبح بخوابیم و بعد دوباره خندید و گفت راستی پس مادرت کجاست ؟
- عه بابا یعنی انقد سر و صدام زیاد بوده ؟ ببخشید تروخدا ، مامان توی اتاقمه و داره از تعجب و خوشحالی و شوق و هرچیز دیگه ای مثل پرنده ها بال بال میزنه
بابا از تشبیه م خنده ش گرفت ولی زود خودش رو گرفت و گفت :
- وا دختر که نباید در مورد مادرش اینطوری بگه
- عه بابا تا همین چند لحظه پیش داشتید میخندیدید که
بابا هم از لحنم خنده ش گرفت هم از اینکه تونسته راحت گولم بزنه ذوق زده شده بود و برای همین با خنده گفت :
- دختر خیال کردی خندم نگرفت ؟
- عه بابا شما ک همین الان ... عاااااا فهمیدم چیشد بابا شما منو دست انداختی .؟
( نیس تو خیلی با فهم و شعوری برا همین زود فهمیدی آفرین دخی / تو ساکت باشی فک نمیکنی بهتره ؟ /آخه کار دیگه ای جز حرف زدن ندارم ، من متولد شدم که فقط حرف بزنم نه اینکه ساکت بشینم یه جا که . که اگه اینکارو بکنم دیگه هیچ آدم شادی نمیمونه/ من موندم این حرف زدن تو کی میخواد تموم شه ؟/انقد طولش میدم تا چشت درآد 😋 راستی اینم بگم که ما وجی ها کارمون حرف زدنه ، اگه حرف نزنیم پس چیکار کنیم ؟ / ای کوفت همیشه ی خدا رو مخ منه بدبخت رژه میری / خواهش میکنم وظیفه ست / خفـــــــه شـــــووووووو / نمــیـــشــــممممممم / ای درد ای مرض طفلی این نویسنده جون چی میکشه از دستت / هیچی فقط خیلی ریلکس میاد سمتم بعد یهو وحشی میشه میاد جرم میده همین و بس ☺/ ریلکسیت تو حلقم / قوربونت / اه برو گمشو دیه / تا نری نمیرم / کوفت من رفتم توعم برو گورتو گم کن / نمیشه حالا گورمو پیدا کنم ؟ / لوناااااااااااا😡😡😡/ جان دلممممممممم / لال مونی بگیری ایشالا.. / خب حیف دعات برآورده نمیشه گلم 😌 / وایییییییییی اصن من رفتم بدرک تو تا فردا زر بزن / به سلامت )
لایک و کامنت بدیدا بخدا چشام در اومد 😑