
اخرین دیدار ساعت ۹

دیگه حوصلم نکشید تصویر کاور بزارم
اسم این رمان
اخرین دیدار ساعت ۹
ساعت ۱۰ دقیقه به ۹ بود
وقتش بود برای همیشه از شر این زندگی سگی که داشتم خلاص بشم
روی لبه ی سخره وایسادم
دلم میخواست بخندم
یه پوز خند زدم و تمام وجودم از زجر و دردایی که کشیده بودم پاک کردم
بلند خندیدم
گاهی وقتا خنده از سر شادی نیست
به خاطر اینه که بیخیال دنیا شدیم
بیاید از ظاهر کسیو قضاوت نکنیم
اما اونا چه میدونن که من
عشق و دوست و پول همرو گذاشتم توی آشغال
به اطرافم نگاه کردم
همه چی خیلی قشنگ شده بود
ناخود آگاه چشمام پر شدن و شروع به ریزش اشک کردن
اسمون هم دلش واسه من سوخت و بارید
-اره اونقدر ببار تا خالی شی
صدای ماشین اومد
برگشتم با دیدنش خشکم زد
+روانی داری چیکار میکنی
یه تک خنده ای زدم و گفتم
-این اخرین روز منه نمیخوای یکم باهام خوب حرف بزنی
بارون زد روی صورتش
انگاری پاهاش سست شدن و از حال رفت
افتاد روی زمین و صدای حق حق کردناش بلند شدن
+من نمیخوام تو بمیری
اشکاشو پاک کردم و اونوقت ادامه داد
+اگه قرار باشه بمیری منم بعد تو میمیرم
دلم واسش از همین نزدیکی تنگ شد
حالا اگه بمیرم چی اون موقع چی
خودشو محکم پرت کرد بغلم
گرمای اشکش روی پیرهن خیسم نشست
+یعنی انقد ازم خسته شدی؟!
حق حقش بیشتر شد
-نه نمیخوام وقتی مردم دلتنگت بشم
بغضمو سعی کردم قورت بدم
اشکام چکه چکه روی موهاش قلط خوردن
دستمو کردم لای موهاش
اشکاش تمومی نداشتن جوری کریه میکرد انگاری من واقعا مردم
-مرینت
+تو منو دوست نداری نه؟!
-چرا اینجوری فکر میکنی؟!
بلند شد و خودشو از بعلم کشید بیرون و لب زد
و جوری که صداش به زور در میومد گفت
+اگه کسی یکی و دوست داشته باشه تا اخر باهاش میمونه
ولی تو...
-درسته
خیلی اروم بلند شدم و به عقب حلش دادم
بلند داشت جیغ میزد
-من تا اونسر دنیا هم برم بازم به فکرتم
به عقب نگاه کردم
آب دریا محکم خودشو به سخره ها میکوبید
تا خواستم قدم وردارم
یه چیزی خودشو محکم به سمتم پرت کرد اما به جهت مخالف افتادم روی سخره های جلوم
به جلو نگاه کردم
مرینت محکم چنگ زده به پیراهنم روی زمین افتاده بود
+منم باهات میام
انگاری یه بشکه اب سرد ریختن رو سرم
-مرینت این کار شوخی بردار نیست
+من میخوام با تو بیام
-نه
تا خواستم واکنشی بهش نشون بدم
خودشو پرت کرد پایین
برگشتم تا ببینمش که انگاری یه نفر منو هم حل داد به پایین
به بالا نگاه کردم چهره باد و دیدم
همون لحظه از پشت دردی رو حس کردم
و بعدش ...
+ادرین ،ادرین،ادرین چقد میخوابی
چشامو باز کردم و چهره مرینت رو به رو شدم
داشت میخندید
لباسای سفید و قشنگی یه تن داشت
شاید این دنیا به اندازه کافی واسه منو و اون بزرگ باشه که بتونیم عشقمونو توش صحیم بشیم
اون دنیا خیلی کوچیک بود و جا برای من تنگ بود
@-@خودمم نفهمیدم اخرش چیشد فهمیدید به منم گذارش بدید@-@