سناریو عاشقانه پارت 23
سلام سناریو عاشقانه تقدیم نگاهتون
سناریو عاشقانه💕
پارت 23💌
مرینت...
ادرینم.روی برف ها افتاده بود چه می کردم با جسم بی جانش سخن گفتم و در اخر نوشته ای خونین روی برف ها برایش به جا گذاشتم قرار بود به دنبالم بیاید و من را از این جهنم تاریک نجات دهد
ثانیه ها با جان کندن می گذشتن نمیفهمید از حیرانی حال خرابم؟
احساس می کردم در و دیوار اتاق به اضطراب سهمگینم پوزخند می زدند
ثانیه ها گذشت نمی دانم چقدر شد فقط میدانم در باز شد و مردک منفور زندگی ام را در قاب نمایان کرد
میان کابوس تاریک زندگی همین را کم داشتم که کسی که زندانی ام کرده بود و زجرم می داد بخواهد کمکم کند می گفت اذیتت نمی خواهم کنم خنده دار بود ...نبود؟
دیگر اذیت دیگه ای مانده بود که بر سر من نیاورده باشد؟
صبح شد و خبری از مرد من نشد شاید هم ندید یادداشت خونینم را یا شاید هم دید و به روی خود نیاورد !
انقدر اشک ریخته بودم که دیگر در چشم هایم اشک خشکیده بود و دگر جاری نبود
"ادرین"
شامپاین روی میز رو برداشتم و یک ضرب سر کشیدم معده ام سوخت و اتش گرفت مهم نبود ...بود!؟
با دیدن فیلیکس که شیشه مشروب را به زور از دستم می گرفت
بی حال نالیدم
+میخوامش
حرصی خندید و با فریاد گفت
-لال شو میتونی؟
مظلوم باز تکرار کردم
+بدش به من
بی اهمیت از لجبازی دست برداشتم و شیشه را رها کردم
تلو خوران از جا برخاستم صدایم را در گلویم انداختم
+مرینت ...کجایی ؟
-رفته!
با حالت گیجی طرف اش برگشتم و لب زدم
+چرا؟ ...کجا؟
با چشم های غم زده اش فقط خیره چشمانم شد
تلو خوران به سمت اش قدم برداشتم که زودتر دست به کار شد و زیر بازو ام را گرفت
+بگو بیاد
-نمیاد!
با سکسه لب زدم
+غلط کرده ..به زور ب...یارش مگه ..دست خود ..ش...ه هان؟...
سری از تاسف تکان داد و ارام روی کاناپه نشاندتم
-دیگه هیچ وقت نمیاد
+به زور بی..ارش
-نمیشه
با حال خرابم پاشدم چرا نمی شد نمرده بود که !
دستم را به میز گرفتم و از شانس خوبم میز چپه شد و همه شیشه های کریستالی روش به خاکشیر تبدیل شد نیشخندی زدم
و بی اهمیت تلو خوران به سمت در رفتم اما در دور شده بود یا من پاهایم حرکت نمی کرد را نمی دانم فقط اینو میدونم دیگه هیجی حس نکردم!
با سستی از جا پاشدم و اولین چیزی که به چشمم خورد کف پای باند پیچی شدم بود
سرم سنگینی می کرد و درد در تک تک سلول های مغزم رسوخ می کرد و خبر از زیاده روی کردن دیشبم میداد
کلافه نگاهم را در اتاق چرخاندم شیشه های مشروبم نبود
اخی از سر درد گفتم و دستم را به دیوار گرفتم و سلانه سلانه به سمت اتاقم رفتم.
با دیدن عکس های قاب شده روی دیوار تمام وجودم چشم شد
ونسخ شده نگاهم را میان عکس های نقاشی شده ام چرخاندم
به سمت قاب عکس ها رفتم و دستم را ارام بر روی چشم هایش کشیدم
چشم هایم را محکم بر هم بستم و لعنتی زمزمه کردم
چه زود دلم رو برد جوری که هیج سرعت گیری نتونست سرعت اش رو کاسته کنه !
با نیشخندی زمزمه کردم
-یه کم اروم تر عزیزم داری تموم وجودم میشی!
یکم دیر بود برای گفتن این نبود؟
اصلا می بینه میدونه من رو به جنون انداخته بی هم های بعد از رفتن اش؟
چه جانی می کنم در ماتم های بعد از رفتن اش؟
میدونه زندانی ام در این کم های بعد از رفتن اش؟
میدونه و بی انصافی میکنه!؟
نه انقدر هاام که بی رحم نیست، هست؟
پوزخندی از خنده زدم و بعد یه قه قه تبدیل اش کردم
بعد رفتن اش جنون یافتم فکر کنم این یکی رو حداقل نمیدونه چون میدانست باز میگشت نه؟
کار این روزای من شده بود غرق ماتم شدن
گاه گاهی فکر مرهم شدن بر روی زخم های کهنه شدم!
نمی شد این رخداد های بی او سرجمع یه کابوس بود؟
غصه ای سرابی تلخ بود!
کاش در کابوس خود او را می باختم
و بعد در دل قصه دیگری با او پیدا می شدم
اما نه و هزار حیف که من از جنس رویا نیستم!
ادرین ام کسی که از شروع تا مرگ درگیر نبرد بوده
نبردی از جنس اشک اه و شکست
بی پناه، بی پناه ،بی پناه!
عصبانی قاب عکس هارا با سرعت از جا کندم بر روی زمین پرت کردم
با دو زانو روی زمین زانو زدم و دیوانه وار و اهسته لب زدم
-بیا میخوام برات فدا کنم جونم رو بیا می خوام برای چشم هات خون به پا کنم با لبخندی مضحک در حالی که دستم را ارام بر روی گونه اش که قاب عکس قاب گرفته بوده اش کشیدم اهسته تر نجوا کردم
بیچاره نیایی ضرر میکنی ...
صبح ها با نوازش بیدارت می کنم!
صبحانه بوسه با طعم عشق بیدارت می کنم!
تا ظهر دورت می گردم!
نهار بوسه با طعم هیجان میهمانت می کنم!
چرت عصر گاهی ات را کنج دنج آغوشم میزنی و باز...
تا شب دورت می گردم!
شام بوسه با طعم دوستت دارم!
تا صبح هم برات میشینم قصه تلخ زندگیمون رو میگم!
لگد به بخت خودت نزن...!
هیچ کس مثه من فدای چشات نمیشه. ها !
بلند شو زودتر بیاو برام.بگو همه اش نمایش بود همون گل پاک منی، ماله منی!
فقط زودتر بیا میخوام شب که شد بشم ماه شبت
دیوونه ، شدی خدام برگرد بزار بپرستمت!
چنگی.به موهایم انداختم و با لگدی که به قاب عکس ها زدم باحال خراب از اتاق بیرون زدم....