برید ادامه(شعری به ذهنم نمیرسه)

آنچه گذشت*

:جو گیر نشو دختر جون! تو فقط یه بچه ای.

***&&&***

: تو اینهمه احساسات داشتی و هیچی نگفتی؟ انگاری واقعا احساساتت رو با نقاب ابر قهرمانی ات مخفی کرده بودی.

***&&&***

: ای احمق همینطوری حمله کردن وسط روز خطرناکه!

***پایان آنچه گذشت***

زهره: خیلی خب...نقشه از این قراره...

*زمانی نامعلوم، مکان نامعلوم*

الناز: *با لحنی کودکانه* چی؟ واقعا؟

خدمتکار: بله خانوم ایشون یعنی شاهزاده هانس میخوان با شما وصلت کنند.

الناز: چرا؟ من هنوز 18 سالم نشده.

خدمتکار: برای ایشون فرقی نداره. به هر حال اگر ایشون با یه اشراف زاده ازدواج نکنند نمیتونند شاه بشن.

الناز: پس واسه همین میخواد این کار رو کنه.

خدمتکار: بله در حالت عادی ازدواج با کسی که بعد از مرگ پادشاه شاه میشه برای خاندان سودمنده ولی اگر شما با ایشون ازدواج کنید تنها چیزی که عاید خاندان میشه ننگ و شرمندگی از اینکه نتونستن زن بهتری رو برای اونا بفرستن هست.

الناز: چرا؟

خدمتکار: خودتون همین الان گفتید که هنوز 18 ساله نشدید و حتما میدونید که فقط دخترای از این خاندان میتونند ازدواج کنند که بالا 18 سال باشند. بعلاوه شما خیلی به سیاست و اینطور چیز ها علاقه ای ندارید.

خدمتکار: خودتون رو ناراحت نکنید خانوم احتمالا آنها یک نفر دیگه را به جای شما میفرستند و هیچکس هم متوجه اینکه اون شما نیستید نمیشه چون کسی چهره ی شما رو نمیشناسه.

الناز*به زمین نگاه میکنه*: فهمیدم ممنون. راستی میشه دخترتون رو بیارید؟ میخوام بازی کنم حوصله ام سر رفته.

خدمتکار: بله خانوم.

خدمتکار: بیا تو آیدا

الناز: * کاملا ذوق زده* آیدا! چه خوشگل شدی!

آیدا: ممنون مامانم مو هام رو کوتاه کرده.

الناز*دست به موهای بلند قهوه ای اش میکشد و زمزمه میکند*: کوتاه کرده...باید جالب باشه.

 

 

 

#طنز آخر پارت#(کمی پیش بینی)

الناز: و این گونه بود که ملکه انتخاب شد.

کیم: اگر تو اینجا بودی پس چطوری ملکه شدی؟

الناز:والا اینا فرق موز با خیار رو تشخیص نمیدن میخوای فرق منو با خواهر دوقلو ام تشخیص بدن؟

کیم: خواهر دوقولو؟ مگه تو دوتا خواهر بیشتر نداشتی؟

الناز: خاندان کاستیفر در هر نسل 6 فرزند دختر و 6 پسر میاره. واسه همین هم رقابت سر رئیس قبلیه شدن خیلی زیاده و گاهی باعث جنگ داخلی میشه. البته الان تمام افراد شاخه ی اصلی به جز من مردن و رقابتی در کار نیست. چند وقت دیگه باید منو دوشیزه الناز صدا کنید.

الکس: پس واسه همینه که اینقدر عجیب غریبی. حالا چندتا  خدمتکار داری خانوم الناز؟

الناز: همه تون بیاید اینجا ببینم این یه دستوره

*کل صفحه ی تلفن اشغال میشود*

: لطفا یکم تنگ تر به ایستید ما جا نمیشیم.

: زر نزن صفحه گوشی مال خودمه....

الکس و کیم با چشمای گشاد شده هم دیگر را نگاه میکنند.