رمان دیوونه جذاب پارت 2
ببخشید نبودم اوضاع روحیم بد بود
این پارت کوتاهه به خوبی خودتون ببخشید
کام 20 بشه دو پارت میدم
توی اتاقم داشتم طراحی میکردم
در زده شد
-بیا تو
عاااا ریوکو (کاگامی) بود
+لیدی باگ باهات حرف دارم
آمد کنارم نشست
-گوش میدم
+من نمیخوام دیگه خلاف کنم خسته شدم
-اما ریوکو همون اول بهت گفتم وقتی امدی تو این راه راه برگشتی نیست
+حاظرم دستگیر بشم اما ادامه ندم
بغلش کردم و گفتم:تصمیم خودته عزیزم
لبخند زد و بغلم کرد
از زبان آدرین
دختر قوی بود ضربه های بدی زده بود از اینکه جلوی یه دختر ضایع شده بودم اعصابم خورد بود
در زده شد
-بیا داخلللل
+آدرین؟
-کوفت آدرین زهر مار آدرین کاراپیس(نینو) نگفتم من کت نوارم؟
+باشه باشه کت ببین یه خبر دارم ریوکو از گروه قفنوس تنها میخواد خودشو تحویل بده ما میتونیم کاری کنیم اون لوشون بده و بعد ما برنده میشیم
-ام.. یکم ناعادلانه نیست؟
+نه! ما قرارمون اینه
-خب باشه ریوکو رو گیر بیارین و مجبورش کنید این کارو بکنه
برش زمانی.
از زبان مرینت
آرایشم خراب شده بود نگاهی به دستبند توی دستم کردم
ریوکو خاعن، مارو لو داد،
در زندان با صدای جیر باز شد و کت نوار آمد داخل
پوزخندی زد و گفت :حشره کوچولو گیر افتادی؟
نفس عمیقی کشیدم که عصبانیتم فروکش کنع
+نکنه لالی؟
-جواب ابلهان خاموشیست
خواست سیلی بزنه که با همون دست های بسته دستشو گرفتم و با پا زدم توی عضوش (خ خ خ)
ناله بلندی کرد
وقتی دید نمیتونه باهام مبارزه کنه رفت بیرون
نشستم کف زندان و سرمو گذاشتم رو پاهام
نه من گریه نمیکنممممم
برای اینکه به خودم بفهمونم من قویم زیر لب گفتم
Im the mafia
من مافیام
Mafia, we do it like a mafia
مافیا، ما مثل یه مافیا انجامش میدیم
Im mafia
من مافیام
We do it like a mafia
ما مثل یه مافیا انجامش میدیم
Last night you did not even know
دیشب تو حتی نمیدونستی
How is the mafia
که کی مافیاعه
نفس عمیقی کشیدم سربازا منو بردن بیرون
توی دادگاه (زیاد سر در نمیارم برای همین برش زمانی)
قاضی :حکم حبس ابدی اتمام جلسه
عصبی گفتم :من اعتراض دارم
نزاشتن حرفمو بزنم و انداختم توی زندان با چند تا دیوونه
چند ماه بعد.
چند ماه جهنمی رو گزروندم من آدمی نبودم که بتونم زیاد یه جا بمونم
با اون دیوونه ها
اینجا بجای زندان انگار تیمارستان بود
اولی :هی ابجییییی
دومی:جوووون؟
اولی:سرگردو دیدی؟
دومی:آره عجب تیکه اییه
اولی :عرررر داره میاد
در باز شد بیخیال به در نگاه کردم که چشام تا حد ممکن باز شد
اون اون....... لوکا
متعجب زیر لب گفتم :لوکا
+مرینت؟
سریع جدی شد و گفت :دوپن چنگ ملاقاتی داری
همونطور که بهش زل زده بودم پاشدم و رفتم بیرون
توی راه گفتم :لوکا انتظار نداشتم اینجا ببینمت
+منم همینطور
لوکا توی دانشگاه با من بود تقریبا دوست بودیم
اون پلیس شد من خلافکار
دوتامون دنبال هیجان
با دیدن کسی که ملاقاتی بود
حمله ور شدم سمت میله ها و داد زدم:عوضیییییییی کصافطططططط آدم فروششششش
ریوکو خونسرد لب زد :زندان خوش گذشت؟
فریادی زدم که لوکا گفت :مرینت حق نداری داد بزنی
بغضم شکست و دویدم تو راه رو
زندان باز بهتر بود
در زندان رو محکم بستم و شروع کردم گریه
سومی :عجب یه بار اشکشو دیدیدم
بیخیال حرف های اونا شدم باید راه فرار پیدا میکردم
...........................
مری:ازت خواهش میکنم لوکا به عنوان دوست قدیمی کمکم کن من اینجا دیوونه میشم
لوکا :نههههه بفهم من نمیخوام شغلمو از دست بدم
عصبی شدم گفتم:باشههههه خودم فرار میکنم نباید روی تو حساب کنم
در زندان رو بستم
یهو فکری جرقه زد تو مغزم
رو به اون سه تا گفتم :شما میخواد فرار کنین؟
***********************