💔از تنفر تا عاشقی دوباره 💞 پارت پنجم

Marinette Marinette Marinette · 1401/01/22 18:08 · خواندن 1 دقیقه

های

ببخشید  میدونم قرار بود امروز دو پارت رو بدم اونم تو ساعت پنج ولی فکر نمیکردم انقدر خسته باشم و سرم شلوغ باشه،  همین الانم کلی کار دارم... ببخشید اکه کم بود دیگه... صو اره دیگه.. برید ادامه

 

 

 

اززبون مری هنوز:

گفت(اگه پارت قبل رو خونده باشید ادری میخواست یه چیزی بگه) کی همچین غلطی کرده.. که یه لحظه قلبم وایستاد، ولی وقتی دیدم که هیچ کس هیچی نگفت که یک نفس اسوده کشیدم و بعد یه نگاه به ادرینا کردم که یه چشمک زد خیالم راحت بود که از این بچه های لوس و ننر نیست ولی کار از محکم کاری عیب نمیکرد ، با دیدن قیافه اگرست دوباره خنده ام گرفت، سعی کردم تو دلم بخندم ولی نشد و فکر کنم فهمید نگاه سنگینی اش رو حس کردم... عجیب بود اب ر خلاف چیزی که الیا و الیس گفته بودن خیلی زود اروم شد  و رفت نشست پشت میزش... لیست اسامی رو اورد بیرون و حضور غیاب کرد، به اسم من که رسید لحظه ای مکث کرد... شاید داشت به ان فکر میکرد چطور یه نفر میتونه از اول ترم تا الان نیاومده  باشه سر کلاس ... نمیدونم... تو همین فکر بودم که با. صدای تقریبا بلندی اسمم رو صدا زد: 

اگرست: مرینت دوپن چنگ

به نشانه اینکه حاضرم وایستادم که مدتی خیره ام  شد، نمیدونم برای چی....نکنه با خنده ای که کردم فهمیده کاره منه اون کاریکاتورِ و الان داره به تنبیه ام فکر میکنه... *بعد از چن ثانیه دقت  در فکر هر دو : ... 

 

 

 

هعی دیدی چیشد... اره تموم شد🙂

ایزی ایزی تامام

بنظرتون به چی فکر میکردند(:  نظراتتون رو توی کامنت ها بگید🙂

 

منتظر کامنت هاتون هستم

بای بای 💮🌱