رمان دختر خلافکار پارت 4
ادامه پلیز
(نکته الان مری و آدری ازدواج کردن و الان وسط مراسم عروسین)
از زبان مرینت
خوشحال بودم رو ابرا بودم بلخره دارم با کسی که از جونم بیشتر دوست دارم ازدواج میکنم
+مری؟ مرینت؟
-هان؟ جان؟ بله؟
+میگم راضی هستی خانومی
-بلههههه دست تموم گذاشتی آقایی
خندید و بوسه ایی روی گونم زد و رفت پیش مهمونا
بلخره مراسم تموم شد امشب جسمی مال آدرین میشدم
رسیدیم خونه
وقتی به اتاق رسیدیم گفت:اگه میخوای...
-نه نه میتونیم
لبخند زد و درو وا کرد کمکم کرد لباسمو در بیارم خودش هم در آورد روی تخت دراز کشیدیم بهم هجوم آورد و شروع کرد به انجام عملیات
........
-ای آدرین نمیتونم نه
+وایسا وایسا الان تمومه
ضربه رو زد و گفت :شل کن
ولو شدم رو تخت اون هم خودشو رو نن انداخت
وزنش زیاد بود و باعث میشد دردم بیشتر بشه با ناله گفتم:خفم کردی برو اونور
خندید و رفت لباس آورد خودش پوشید و به منم لباس گشاد و راحت داد لبخند زدم پوشیدم
دراز کشیده بودیم که گفت درد داری؟
-خیلی
شکمم رو ماساژ میداد و باعث آرامش میشد نفس عمیقی کشیدم و بازوش رو بغل کردم
از زبان ادرین
هنوز ازش سیراب نشده بودم میخواستم ادامه بدم اما دلم نیومد بیشتر اذیت بشه
بازوم که بغل کرد بوسه محکمی روی دستش زدم که خندید و گفت :دوست دارم
منم گفتم :من. بیشتر
{یک هفته بعد }
صبح که بیدار شدم با دیدن صبحونه مثل هروز لبخندی از رضایت زدم و نشستم پشت میز
-خوب خوابیدی
+اوهوم
با لبخند سرمو تکون دادم که گوشیم زنگ خورد
سریع پاشدم و گفتم :چی؟ واقعا؟ آها آها آمدم
مری:چی شده؟
گفتم :تامو دستگیر کردیم
اما پشیمون شدم چون لبخند تلخی زد و گفت :میشه پدرمو ببینم؟
-نه
+خواهش
-اوممممم باشه اما یه شرط داره
+چه شرطی؟
-یه لب طولانی
خندید و گفت :ای شیطون آمدم
بعد یک لب طولانی با بی میلی لبامو از لبای خوشمزش برداشتم رفت که آماده بشه
یه پلیور قرمز تیره با شلوار آبی جین پوشیده بود و موهاشو دو گوشی بسته بود
[در اداره پلیس از زبان مرینت]
پدرمو از دور دیدم که تو زندان میبردنش
لبخندی زدم و وارد شدم وقتی منو دید به سمتم هجوم آورد که سربازا گرفتنش
با بغض لب زدم :سلام پدر
+پیشش خوش میگزره نه؟ نگران نباش به زودی راهی خیابونا میشی
و پشتشو به من کرد
لبخند تلخمو حفظ کردم و با بغض کنترل شده گفتم:خداحافظ
وقتی آمدم بیرون خودمو انداختم تو بغل آدرین و گریه کردم
+گریه نکن خانومم حیف چشات نیست که اشک بریزه (هعی خدا شانس بده/دوستان نمد با وجی من آشنا شدین یا نه اما ایشون وجی لارا هست وجی من /بل دیگه وجی خوش سر زبونیم/خفه)
من با تاکسی رفتم خونه و مشغول تهیه ناهار شدم
<6 روز بعد کرم دارم هی میرم جلو >
امروز استیک درست کردم که آدرین خیلی دوست داشت وقتی آمد خونه بدون هیچ نگاهی به من رفت سمت اتاق
ناراحت بهش گفتم :سلام آدرین،خوش آمدی استیم درست کردم دوست داشتی
گفت:نهار خوردم
و رفت، چرا همچین بود با بغض کمی از استیک خوردم و بقیه رو توی یخچال گذاشتم رفتم بالا
دیدم آدرین دراز کشیده و با گوشیش پیام میده و هر لحظه لبخندش پررنگتر میشه
-به کی پیام میدی؟
+به تو چه؟
وای دلم شکست این چرا اینطوری میکنه
با بغض گفتم :آدرین چرا بهم محل نمیزاری؟ چرا دیگه باهام بد حرف میزنی؟
+دهنتو ببند و گمشو از اتاق بیرون
با گریه رفتم سمت در و رفتم بیرون توی یکی از اتاق های تک تخت که جلوی اتاق آدرین بود رفتم یادم رفت وسایلم رو بیارم رفتم تو اتاق که آدرین گفت:باز چه مرگته؟
-وسایلم
+زودتر برسون دار
-آدرین چرا اینطوری شدی؟
+گم شو از اتاق بیرون تا روی سگم بالا نیومده
_نمیرم
+اینطوریه آره؟
-آره
+باشه
بهم. هجوم آورد و منو هل داد افتادم زمین کمربندشو باز کرد و بدون هیچ ترحمی محکم منو میزد و منم فقط جیغ میزدم
کمربندو پرت کرد اونطرف و چند تا لگد محکم با پهلوم زد
و بلخره خسته شد خودشو رو تخت انداخت و گفت:گمشو از اتاق بیرون
با گریه از اتاق رفتم بیرون
اون واقعا من. زد؟ به چه دلیل؟
<دو روز بعد >
امروزا آدرین خیلی بد اخلاق بود از هر چیز کوچیکی ایراد میگرفت و منو سرزنش میکرد اگر هم سوالی درمورد خودش و کار هاش میپرسیدم به مشت لگد میگرفتم امروز که سر کار بود پیغام عجیبی برام آمد نوشته بود :سلام مرینت اگه میخوای بدونی چی به سر شوهرت آمده به این آدرس بیا اما تنها بیا
نمیدونستم چکار کنم امان از کنجکاوی
آدرین سرکار بود پس میتونستم برم
سریع آماده شدم و به سمت اون آدرس رفتم
پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم
اونجا متروکه بود اما انگار یه کارخونه قدیمی بود
داخل که شدم دیدم. دختر جوانی آمد و گفت :میدونستم میای.
و گوشیشو در آورد و فیلمی نشونم داد
قلبم شکست
آدرین در حال رابطه با دختری بود
با لرزش صدام گفتم:این واقعیه؟
بعد دستمو گذاشتم رو دهنم و بدو از آنجا خارج شدم تا خونه راه رفتم و اشک ریختم
آدرین هم که آمد منم مثل اون رفتارم سرد بود
دلم بدجور گرفته بود
بچه ها دستم درد میکنه چون تو یه وب دیگه هم الان پارت دادم یکم دیگه ادامه میدم بعد تموم میکنم به بزرگی خودتون ببخشید
چند روز بعد
درحال آشپزی بودم که آدرین با دختری با موهای بلوند و چشمای کشیده آبی با آدرین داخل آمد و وقتی منو دید گفت:این هووی منه؟ حق داشتی بیای پیش من خیلی زشته
رو به من گفت:من کلوییم
بیخیال رومو برگردوندم و مشغول آشپزی شدم که موهام به شدت کشیده شد جیغ زدم آدرین گغت: حق نداری به کلویی احترامی کنی و محکم ولم کرد و باعث شد برخورد کنم به کابینت و کتفم درد گرفت
رو به کلویی گفت :عسلم بیا بریم اتاقمون ببینم چی داری واسه من رو کنی
کلویی با عشوه گفت:جونمو هم بهت میدم عشقم
حالم داشت بهم میخورد
داشتم میرفتم سمت اتاقم که موهام دوباره به شدت کشیده شد آدرین موهامو محکم کشید و گفت چمدون کلویی رو بردار و بچین تو کمد