این قصه با خون تمام نمیشود پارت چهارم
برای پارت بعد 8 نظر
#این_قصه_با_خون_تمام_نمیشود
#پارت_چهارم
آنچه گذشت
یک دفعه در محکم باز شد با ترس به روبرو نگاه کردم کتنوار با قیافه خیلی عصبانی و وحشتناک
اومد بیرون داددد زد چییی گفتییییییییییی
من از شهری. که عشقم اونجا دفن شده برممم
با تعجب چشام و مالیدم لیدی باگ جلوم بود زنده زنده
گفتم تو ت و زنده ای با لبخند اومد جلوم دستش و رو شونم گذاشت و گفت
مرحله به مرحله
پله به پله
میریم بالا
بانوی افسانه ای ما کجاست
این قصه باخون تمام نمیشود
قدم قدم
آروم آروم
لیدی باگ روش و به سمت من کرد کتنوار من بهت ایمان دارم یک قطره اشک از چشماش ریخت من و نجات بده
🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
از زبون کتنوار
باترس از خواب بیدار شدم نه نه این امکان نداره زدم زیر گریه لیدی باگ اومده بود به خوابم
منظورش از نجاتم بده چیه؟
یعنی اون هنوز زنده ی
با ترس پاشدم و در اتاقو باز کردم دادددد زدم
پشت لا ککک رو باه قرمز بدددوید دنبال من بیایید
روباه پشت لاک باترس از تو اتاق بیرون اومدن
روباه:گربه س ی ا ه بلاخره اومدی از اون اتاق بیرون
گفتم فعلا اینا مهم نیست بدویید دنبال من بیایید دوییدم به سمت بیرون و به سمت بیمارستان دوییدم داد زدم یکیییی اینجاست که کمکم کنهههههههه
یک پرستار سمتم دوید و گفت چه خبرته آقا اینجا بیمارستانه
من :مهم نیست برای من کجاست الان به من بگو سرد خانه کجاست
گفت به سردخانه چیکار. دارید
دددداد زدم سرد خانه کجاست که پشت لاک و روباه اومدن با ترس دستم و گرفتن
پشت لاک باترس گفت اینجا ب ی ما رستانه ها
گفتم برام مهم نیست
پرستاره بهم نگاه کردو گفت سردخانه طبقه همکف سمت راست یک درهستش اونجا نوشته سردخانه
گفتم خیله خوب دوییدم به سمت طبقه همکف و رفتم طرف سردخانه نگهبان دستش و جلوم گرفت ورود ممنوعه با عصبانیت گفتم برو کنار رررررر من باید کسی و ببینم
نگهبان:گفتم که ورود ممنوعه
باعصبانیت راه و گرفتم دوباره برگشتم که یک فکری به سرم زد دست روباه و پشت لاک و گرفتم بردم پشت دیوار و به روباه گفتم یک توهم درست کن از ما اون طرف که نگهبان حواسش پرت بشه
روباه:اما
من:همین که گفتم
روباه:باشه
فلوتش و آورد بالا و فلوت زد و گفت سراب
اون طرف دقیقا آدم های شکل خودمون درست شد که تَوَهم بودند اون نگهبانه حواسش به اون تَوَهم ها پرت شد و ماهم یواشکی رفتیم تو سردخانه گفتم اسم هر کسی که مرده رو بالا سرش نوشتن اسم لیدی باگ و پیدا کنید
شروع کردیم به گشتن واقعا مرده ها زیاد بودن
بعد تقریبا یک ساعت روباه داد زد ببییییاین این جا پیداش کردم رفتیم پیشش سریع پارچه رو از سرش کشیدم درسته خودش بو د خود لیدی باگ من بود تکونش دادم و گفتم میدونم که زنده ای خودت تو خوابم اومدی و گفتی زنده ای خودت گفتی کمکم کن داد زدم
میییییدونم زنده ای
لیدی باگ آروم آروم چشاش و باز کرد
با ناباوری بهش نگاه کردم و یک دفعه پریدم روش و گفتم دیدی تو زننننده ای و محکم از لبش ماچ کردم 😐😐😐😐
لیدی باگ اهههههههههههم راحت باش شما
(و یک چشم غره میره که من از همینجا گرخیدم😂)
کت نوار:ام ببخشید😐
یک دفعه یک صدای خیییلی بلند اومد و روبروم ن یک دروازع بنفش رنگ باز شد و یک صدا گفت آفرین شما مرحله اول مرحله تَوَهم رو رد کردید مردن لیدی باگ یک تَوَهم بود حالا وارد دروازه بشید تا به مرحله دوم برید
با تعجب به هم نگاه کردیم و توی اون دروازه رفتیم که یک دفعه خیلی محکم با سر فرود اومدیم پایین و خوردیم زمین
گفتم/وای اینجا چرا همه جاش یخ زده هستش
لیدی باگ :نمیدونم
از زبون لیدی باگ
همه جا پر یخ و برف بود و منم داشتم از شدت سرما میلرزید رو باه و پشت لاک و گربه سیاه هم همین طور یک دفعه یک نفر رد شد و بهم تعنه زد گفتم هییی آقا حواست کجاست
وا
پایین و نگاه کردم که دیدم از همون مرده که بهم تعنه زد یک دفتر افتاده برداشتمش و خ. استم بگم که هی آقا دفترت و جا گذاشتی که دیدم رو دفتر نوشته از طرف یک آشنا برای لیدی باگ و دوستانش با تعجب دفترو باز کردم که یک عکس کلید روش بود گفته بود رو کلید بزن تا بفهمی مرحله دوم چی هستش
رو کلید زدن که یک دفعه کتاب شروع به تکون خوردن کرد و یک دفعه یک صدا اومد گفت سلام لیدی باگ و کت نوار به مرحله دوم بازی خوش آمدید مرحله انیمیشن
چه انیمیشنی هستش که معمولا در آن انیمیشن یخ و برف هستش خیلی ساده است وقتس اون انیمیشن و پیدا کردید باید شخصیت اصلی داستان و نجات بدید
#اصکی_ممنوع
#ماری