p6_Familiar love

𝔶𝔞𝔰𝔞𝔪𝔦𝔫🌸💕 𝔶𝔞𝔰𝔞𝔪𝔦𝔫🌸💕 𝔶𝔞𝔰𝔞𝔪𝔦𝔫🌸💕 · 1401/01/06 11:35 · خواندن 1 دقیقه

پارت ششم عشق آشنا

ممنون بابت نظرات...

 

 

روی مبل نشست...

+من می‌خوام بهت کمک کنم.شاید بتونم بهت پول بدم...

_ممنونم آلیا...ولی من فقط یک دوست می‌خوام...همین

+میتونم دوستت باشم؟

سرش را تکان داد و گفت:این برام با ارزشه که دوست داری با من دوست باشی

آلیا لبخندی زد و گفت:چای میخوری؟

_ممنون میشم اگر زحمتی نیست

+نه چه زحمتی

بلند شد و در سینی دو لیوان گذاشت و از درون فلاکس برای خود و مرینت چای ریخت...

سینی را بلند کرد و به سمت میز روبروی مبل رفت...سینی را گذاشت و کنار مرینت نشست و او را در آغوش گرفت

+میدونی...تو تنها کسی هستی که نظرم رو جلب کرده...شاید یک چیزی درون تو هست

_مثلا چی؟

+عشق...عشق به دوست....تو واقعا عشق می ورزی

_ممنونم آلیا

و اورا به خود فشرد....

 

 

 

ببخشید چیزی نداشت آخه من مسافرتم و همش میریم بیرون تفریح😉

ممنون بابت اینکه وقت تون رو گذاشتید برای خواندن رمان من🌸🌻

دوستون دارم بای🌀💫