پارت شانزدهم عشق ناشناخته
اینم پارت دوم عیدیم
بفرما ادامه
- 😊 معلومه که هست اینجا جاییه که تمام پاریس زیر پاته ... ( با ناراحتی ) و جاییه که هر وقت از همه چیز ناراحتم و حالم خوب نیست میام و کلی با خودم حرف میزنم تا حالم بهتر شه و بعد به خونه برمیگردم 😔
- اوه آدرین ... می خوای باهام حرف بزنی ؟
- ممنون مرینت ولی امشب قرار بود بهترین شبت کنارم باشه
- 😊 اگر تو کنارم باشی هر شبم عالیه
- 😀 خب پس چرا تو در مورد خودت حرف نمیزنی
- از چی حرف بزنم ؟ تو که همه چیز رو میدونی
- میدونم ولی می خوام بدونم توی این چند سال چیکارا کردی
- باشه ... خب من بعد از اینکه دیگه هم دیگه رو ندیدیم ( منظور وقتی دبیرستانشون تموم شده . محض اطلاع میگم وقتی مرینت دبیرستانش رو تموم کرد میره شانگهای پیش داییش درسش رو بخونه که بعد از 2-3 سال بر میگرده پاریس ) توی شانگهای پیش داییم درسم رو ادامه دادم و طراحی کردم و بعد دوباره برگشتم اینجا. .
- خب اینارو که منم میدونم
- از کجا ؟
- تو فک کن کلاغا واسم آوردن
- کلاغ ؟ آره جون خودت ... اینا رو کی بهت گفته؟
- کلاغام
- آدرین ( با داد )
- 😂😂
- نخند میگی یا برم ؟
- کجا می خوای بری آخه ؟
- میرم دیگه
- تو که نمیدونی از کجا باید بری کجا میخوای بری این وقت شب ؟
- دیگه دیگه ( توی دلش : آخه دختر یکی نیست به تو بگه دیوونه چجوری می خوای برگردی ؟ خودم میدونم دارم با آدرین لج میکنم ولی وقتی نمیگه مگه چاره ی دیگه ایم دارم ؟ )
- 😂😂 مرینت .. مرینت ؟ مرینت ؟ صدام رو میشنوی؟
از زبون آدرین
دستم رو هی جلوی چشمای بسته ش تکون دادم ولی انگار اصلا آدرینی وجود نداشته از اولش
- مرینتتتتت
- هان چیه ؟ قهرم دیگه انقدر نا معلومه
اینو گفت و سرش رو به علامت قهرم پشت به من برگردوند... وقتی اینکار رو کرد حس کردم قلبم داره تیر میکشه .. خیلی درد میکرد ولی نمیتونستم به مرینت بگم واسه همین قلبم زود تر از من شروع به درد و دل کرد ، طوری که انگار از قبل میدونست چی باید بگه :
- مرینت ؟ یادته گفتی باهات حرف بزنم ؟ حالا می خوام بگم ... میدونی توی اون موقعی که تو نبودی من چی کشیدم ؟ نه نمیدونی چون عین من از این دنیا خسته نبودی چون مثل من دل شکسته نبودی ... همیشه بهت حسودیم میشد میدونی چرا ؟ معلومه که نمیدونی .. وقتی میدیدم تو هر چیزی که من ندارم رو داری بهت حسودیم میشد . شاید بگی مگه تو چی داشتی که من نداشتم .. خودمم این رو اولش از خودم پرسیدم میدونی چه جوابی از خودم گرفتم ؟ این که من درسته کلی پول و مال و منال دارم ولی .... ولی خانواده ای که همیشه حامی من باشه نداشتم .. کسی رو نداشتم که من رو به خاطر خودم بخواد . توی این مدت که نبودی و حتی بودی و ندیدمت دخترای زیادی می خواستن با من باشن اما من همه رو رد کردم میدونی چرا ؟ چون هیچ کدوم من رو به خاطر خودم دوست نداشتن ، منو به خاطر پولم دوست داشتن نه چیز دیگه ای . واسه ی همین تنها شدم از وقتی رفتی روزا رو شمردم خودت میدونی چند وقت پیش من نبودی ؟ نه چون مثل من دلتنگ نبودی .. با اینکه چشمم تو رو به عنوان یه دوست میدید ولی قلبم تو رو .... تو رو .. یه چیز دیگه میدید خودمم نمیدونستم چرا روز ها رو میشمارم ولی میدونستم هر چقدر بیشتر می گذشت بیشتر از امید دور میشدم حالا فهمیدم چون دوستت داشتم این کار رو میکردم اما انقد سرم شلوغ بود که وقتی برای فکر کردن به تو نداشتم . تو دقیقا 2 سال و 8 ماه و 6 روز و 2 ساعت پیشم نبودی که یه روز خبر رسید برگشتی ... یه لحظه حس کردم تمام آرزو هام برآورده شده اما نشده بود ...
خواستم بازم حرف بزنم اما اشکام اجازه ی صحبت به من نمیدادن . همین طور بی اختیار اشک میریختم که یهو دیدم ...