این قصه با خون تمام نمیشود پارت اول

ℋ𝒶𝒹𝒾𝓈 ℋ𝒶𝒹𝒾𝓈 ℋ𝒶𝒹𝒾𝓈 · 1400/12/28 20:51 · خواندن 2 دقیقه

نمیدونم چرا حذف شد دوباره گذاشتم الان پارت بعدم میزارم

#این_قصه_با_خون_تمام_نمیشود.
#پارت_یک


در آهنی مانند با صدای گوش خراشی باز شد
و اون مرد که لباس انتظامی داشت اومد جلو با یک عالمه دفتر و دستک پوزخندی میزنم اون همه پرونده برای من، منی یک زمانی قهرمان شهر بودم
میگه سلام اسم من بازرس دونو هستش میخوام همچی و از اول برام تعریف کنی
پوزخندی میزنم و با سردی نگاهش میکنم گفت
فایده نداره اینجوری به من نگاه میکنی فکر میکنی چون قهرمان این شهر هستی  بهت رحم میکنیم و از دار زدنت صرف نظر میکنیم
مطمعن باش این کارو نمی‌کنیم
با خودم فکر میکنم چه فرقی دارد من که در هرصورت پای چوبه دار میروم ولی تنها این وسط یک چیزی بود که درست نبود و من و از دار زدن تبرعه میکرد اما کسی باور نمیکرد نفسم و دادم بیرون و 
بازم باسردی به بازرس نگاه کردم
دونو :همچی و میخوام بشنوم از اول اولش از این هم چرا آدرین و کشتی و اون شخص دیگه که هویتش هنوز معلوم نشده کیه
مرینت:
چشام و میبندم و پوزخندی میزنم من که میدونم غیر از آدرین آگراست اون فرد دومی که کشتم کی بوده یک قطره اشک از چشام میچکه من کسی که عاشقش بودم و کشتم کسی که براش میمردم
به همون بازرس یا همون آقای دونو گفتم داستانش خیلی درازه حوصله داری بشنوی؟
دونو :برای همین اینجام که بفهمم موضوع چی بوده
نفس عمیقی میکشم و شروع میکنم به تعریف کردن از اون وقتی. که استاد فور و  وسط خیابون دیدم و نجاتش دادم تا اون وقتی که آدرین سعی داشت آدامس و از رو میز بکنه و من بهش گفتم چرا رو میز من آدامس میچسبونی از اون وقتی گفتمه آدرین به من چتر داد و موضوع آدامس و برام توضیح داد گفتم و گفتم گفتم که هر روز با گربه سیاه دنیارو نجات میدیم و اون هرروز به من گل میده و رد میکنم همین جور میگفتم که در این 3 سال چه اتفاقی افتاد تا اونجایی گفتم که من به عنوان نگهبان انتخاب شدم اما اونجا اتفاقی باور نکردنی افتاد

مرینت:نفسام تند شده بود هنوز هم روز های شوم جلوی چشمام بود از یادش به لرزه می افتادم
بازرس دونو :ام بهتره یکم آب بخورید و بعد ادامه بدید
مرینت:باشه و یک لیوان آب برا خودم ریختم وخوردم سرم و رو میزگذاشتم و گفتم که تازه این شروع داستان منه به نظرتون آقای دونو این داستان با عشق تمام می‌شود یا با خون؟

آنچه خواهید دید
داشتم راه میرفتم که تودره بسیار عمیقی افتادم
چیییییی نننننههههههه
داشتم با تعجب به اطرافم نگاه میکردم که یکی کنارم وایستاد
کلاه قرمزش و پایین تر داد وگفت این داستان با خون تموم میشه
و رفت
چیییی آدرینم که اینجاست لپام گل انداخت و گفتم آدرین تو این جا چیکا میکنی
دونو:خانم مرینت حالتون خوبه؟
مرینت :دادددد زدم نه خوب نیستم اون پسر راست میگفتم آخر داستان من با خون تمووووم شد اونم خونه دوتا از بهترین کسایی که داشتم
دونو :چییییی یعنی شما اسم اون دومین نفری که کشتید. و میدونید؟