پارت چهاردهم عشق ناشناخته
سلام خوبید ؟
شبتون بخیر 🌌
از دستتون خیلی دلخورم کامنت کم میدید ولی بازدید زیاده
واسه بعدی 15 تا کامنت نشه دیگه داستان رو ادامه نمیدم و پارت ها رو حذف میکنم
حالا بفرما ادامه
از زبون مرینت
- خوبه اممم میگم من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت آماده شو
- باشه ولی با چی می خوای بیای دنبالم ؟
- اونش دیگه سورپرایزه 😆
- خیله خب پس من دیگه برم حاضر شم
- باشه برو مراقب خودت باش خدافظ
- تو هم همین طور بای
- بای
وای خدا الان من چطور بهش بگم نمی خوامش ؟ خیلی ناراحت میشه که . ولش کن بزار برم حاضر شم
بعد از 25 دقیقه که مرینت کاملا حاضر شد
خب بهش میگم ...............
خب دیگه همه ی حرفامو مرور کردم حالا باید برم . که همون لحظه لوکا زنگ زد و گفت برم دم در
تمام اون نیم ساعت از زبون لوکا
خب مرینت خانم فقط نیم ساعت دیگه صبر کن دارم میام واسه همیشه ببرمت واسه خودم ... رفتم لباسام رو پوشیدم موهامو مرتب کردم و دوباره حرفایی که قرار بود به مرینت بزنم مرور کردم وقتی ساعتم رو نگاه کردم تقریبا یه ربع گذشته بود منم سریع برای بار آخر حرفامو مرور کردم و لباسام و موهام رو مرتب کردم و رفتم دنبال مرینت
همان نیم ساعت از زبان آدرین
خداکنه مرینت بتونه به لوکا بگه بره چون اون واسه منه واسه ی همیشه هم واسه من میمونه و وقتی بهم بگه اونم دوستم داره دیگه نمیزارم چیزی توی دنیا بخواد و نداشته باشتش . اگر کسی بهش نگاه چپ بکنه میرم میکشمش . اگر کسی اذیتش کنه زنده نمی زارمش . ( وا آدری تو اصلا کسی رم زنده میزاری ؟ / کلا نه بعدشم انقد نگو آدری لونا / می خوام بگم به تو چه / مثل اینکه یادت رفته من شخصیت اصلی داستانم / نه خیر ولی من از تو مهم ترم / نه بابا / آره بابا / وای نویسندههههه بیا کمکم من از پسه این لونا بر نمیام 😭😭 / چتونه شما دو تا آدرین چی میگی تو سرم رفت / لونا از صبح بهم گیر داده دیگه نمیکشم / 😂 خیله خب باشه کمکت میکنم . لوناااااااااااا / یا خدا با اجازه من میرم یه جا دیگه زر بزنم / کجا ؟ بودی حالا . باهات کار دارم 😈 / غلط کردم خوب شد ؟ من برم دیگه / آره خوب شد راحت شدم از حرفات زبونش عین نیش ماره / قوربون شما وظیفه مه / تو که هنوز نرفتی 😡😡😡/ دیگه واقعا رفتم / نویسنده جون / ها چیه تو دیگه چی میگی ؟ / میگم یادم باشه هیچوقت باهات در نیوفتم / آره بهتره یادت باشه حالا هم یا برو یا .. / خسته نباشی خداحافظ ) حتی فکر کردن به اینکه ممکنه مرینت دوسم داشته باشه هم قشنگه عین خودش . حالا برم که خیلی کار دارم .
زمان حال
از زبون مری
رفتم پایین مامان و بابام خونه نبودن پس با خیال راحت رفتم بیرون تا در رو باز کردم با یه ماشین خوشگل و البته خیلیییییییی گرون روبه رو شدم جا خورده بودم یعنی ممکنه ماشین لوکا باشه ؟ نه بابا لابد اومدن جلو در خونمون پارک کردن . داشتم همین طور با خودم کلنجار میرفتم که امکان نداره این ماشین لوکا باشه نه اصلا که یهو دیدم پنجره ش باز شد خوب که دقت کردم دیدم لوکا داره با یه نگاه که خوشحالی و شیطنت توش موج میزد نگام میکنه سریع گفتم
لوکا این ماشین توعه؟ ( کاملا تعجب و بهت توی لحنم مشخص بود )
لوکا بهم یه خنده از ته دل تحویل داد
که دیگه طاقتم تاق شد و گفتم
لوکا گفتم این عروسک واسه تو عه
- بله بله خانم حالا سوار میشین ؟
- از کجا ؟ چجوری آخه ؟
- دیگه دیگه خب حالا کجا بریم ؟
- یه جایی بلدم
آدرس یه کافه که تقریبا نزدیک خونمون بود و بهش دادم اونم بی چون و چرا قبول کرد
سریع از ماشین پیاده شدم
- اینجاست ؟
- آره بیا دیگه
- باشه
اونم ماشینش رو پارک کرد و بدو رفتیم تو و یه میز دو نفره رو انتخاب کردیم من روی یکی از صندلی ها نشستم و اون روی یکی دیگه کافه پره آدم بود فک کنم تولدی چیزی هم گرفته بودند آخه قسمت(vip)که کلا داشت میترکید انقد که شلوغ بود. یه میزه 18 نفره بود که دور تا دورش آدم بودن و روی میز هم پره کادو و خوراکی بود انقد اونجا شلوغ بود که حتی بیشتریا وایساده بودن به جز اونجا طرف معمولیه کافه هم شلوغ بود ولی هنوز دو تا میز دو نفره و سه نفره مونده بود
بقیش واسه پارت بعد
امیدوارم خوشتون اومده باشه و اینکه لایک و کامنت یادتون نره
باییی