خاطراتی از نو پارت 10

Delaram Delaram Delaram · 1400/12/25 17:51 · خواندن 5 دقیقه

سلام بچه ها بفرمایید ادامه پارت 10 خاطراتی از نو 💜و خیلی ممنونم از کسایی که تا الان به من تو رای دهی بهترین نویسنده رای دادن این نظر لطف همتون رو به من می رسونه عزیزان امیدوارم بتونم روز به روز محتوا بهتری در اختیارتون بزارم💜

پیشاپیش عید همگی رو تبریک عرض می کنم و امیدوارم سال خوبی رو در کنار خانواده براتون رقم بخوره💖

✨خاطراتی از نو ✨

پارت 10💌

_ادرین تو مهمترین دلیل  برای زندگی منی  ، تو تمام زندگیمی مهم ترین علت برای جنگیدن!
 من بهت قول میدم تا همیشه کنارت باشم..
روی موهاش بوسه زدم و گفتم
-مطمئم همینطوره 
از جا برخاست و کتم رو که رو دوشش انداخته بودم تن کرد و داخلش گم شد و دستاش تو استینای کت موند و بیرون نیومد!..
لبخندی نا خداگاه رو لبم شکل گرفت ..
 سمت در اهنین پشت بام که هنوز هم باز بود رفت و پله ها رو دوتا یکی پایین رفت 
_______
سرم رو روی سینه مرینت گذاشته بودم و دستام رو دور کمرش حلقه کرده بودم ..

با دقت به حرف هام گوش میداد و لبخندی شیرینی روی لباش بود
دستش رو بین موهام گذاشت.و نوازش کرد عادت هام دستش امده بود 
و رگ خوابم رو تو همین یک شب فهمیده بود!..
نگاه خیره اش رو که دیدم رد نگاهش رو دنبال کردم و رسیدم به عکس عروسی هردومون همینطور که مات عکس بود لب زد 
-ادرین چجوری ازم خواستگاری کردی خیلی دوست دارم بدونم!.
از اغوشش بیرون امدم و با چشمای ریز شده گفتم
-حدس بزن!
دستش رو زیر چونش زد و با لبخند چشماش رو بست و بعد چند ثانیه سرش رو کج کرد که موهاش موازی ریختن کنارش با لحن متفکری گفت
-وسط یک باغ پر از شقایق با شعری عاشقانه ؟!
نچی کردم و تکیه ام رو به دیوار دادم 
با مشت رو بازوم زدو گفت 
_اذیتم نکن دیگه بگو
لبخندی زدم و با لحن شیطونی و با چشمایی که برق شیطنت ازش هویدا بود 
لب زدم:
_من ازت خواستگاری نکردم !
____
کت تک مشکی رنگی رو سمت قفسه سینم گرفت و همینطور که براندازم می کرد با بی میلی اخماش رو توهم کشیدو گفت
-اینم دوس ندارم!
صدمین کت و شلوالی بود که تن من می کرد و در اخرش می گفت "دوسش ندارم"
سمت کت و شلوال ثرمه ای رنگی رفت 
و از رگال در اوردش سمتم گرفت و لبخند رضایت بخشی زد 
-این یکی رو دوست دارم 
رو تخت سینم زد
-بپوشش
کت رو تو دستم گرفتم و بلافاصله تنم کردمش!. 
عقب رفت و انگشت اشاره و شستش رو عمو کنار هم قرار دادو همین کارم با دست دیگرش کرد رو هم قرارش داد و مستطیلی ایجاد کرد ضربدری به هم زدش و گفت 
-چیک 
لبخندی به حرکات شیرینش زدم و بعد از حساب کردن از بوتیک بیرون امدیم 
 رو به روم قرار گرفت و عقب عقبکی راه رفت و شروع کرد به حرف زدن 
-ادرین من می خوام برم المان!

با تعجب سری تکون دادم و با لحن سوالی گفتم:
-خب؟!
-برای تحصیلاتم !.و  پدرم گفته.تا ازدواج نکنم همچین اجازه ای رو به من نمیده! 
مشکوک نگاهش کردم و ابرو هام پرید بالا داشت جالب می شد ...
سمتم امدو مانع راهم شد 
-من تورو دوست دارم و دلم می خواد کنار تو باشم نه کسِ دیگه 
دست به سینه ایستادو با نک انگشت اشاره اش رو تخته سینم زد 
-و از اونجایی که تو از من در خواست ازدواج نمی کنی من اینکار رو می کنم ..!
فاصله اش روافزایش داد و از کیفش جعبه ثرمه ای که پوشش مخملی داشت رو بیرون اورد 
دستش رو زیر جعبه زد و با دست دیگه اش در جعبه رو باز کرد 
دستش رو از روی جعبه برداشت و موهای ثرمه ای رنگش رو پشت گوشش زد ِو لبخند قشنگی زد و گفت
-عشق من! 
زمین همان بهشت می شود 
وقتی که تو لبخند می زنی 
و جریان زندگی من از عشق تو سرخ می شود!..
زمین همان بهشت است...
 وقتی تو درون چشمان من نگاه می کنی و با نگاهت. بی انتها ترین جاده را شکل می دهی !..
و زیبای چشمان سبزات را به رخ جهانیان می کشی!..
زمین همان بهشت است..
 هنگامی که لب هایت گواراترین شراب را مهمان گلوی خشک شده ام میکنند 
گرم ترین تابستان زمانی است!..
 که در خلوت گاه من و تو
عروق تنم شکل می گیرد 
و عطش جانم را در دریای اغوشت پایان می بخشم
زمین زیباترین بهشت جهان است !
در زمانی که روی شانه های خسته ات تب می کنم و از درد ناله می کنم..!
و تو رویای همیشه با من بمان را در گوش هایم زمزمه می کنی !..
خشک شده  مات دو گوی ابیش شده بودم و قدرت انجام هیچ عکس العملی رو نداشتم..!
دم عمیقی گرفت و ادامه داد
-بهشت همینجاست ،
کنار تو!..
در کف دست هایت ،
در بوی پیراهنت،
در گلدان روی میز که با یک شاخه گل رز قرمز تزئین شده!
بهشت همینجا..

در پشت پنجره ای که از هرسو به تو ختم می شود 
بهشت برای من ازادترین مکان دنیا می شود ..!
وقتی در اغوشت زندانی می شوم!..
بهشت در همین گوشه ی دنیا کنار بخاری و هیزم هاست 
همانجا که اتش می زنی بلوغ محبتم را
و چشمانت باعث می شود بی حیا ترین. دختر جهان و عالم شَوم!
وعاشقانه ، بی پروا ، بی هیچ چون و چرایی 
تن صداش رو بلند تر کرد و ادامه داد
-فریاد بزنم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم 
وسط پاساژ جلوی نگاه هایی که خیره هردو ما بود 
زانو زد و گفت
-عشق خواستنی من، با من ازدواج می کنی ؟

___________________________

پارت 10 تقدیم نگاهتون شد امیدوارم لذت برده باشید