مرا در ملودیت دریاب ( پارت 7 )

Miso Miso Miso · 1400/12/22 09:16 · خواندن 5 دقیقه

مرا در ملودیت دریاب ( پارت 7 ) 

ایدل : به خواننده های حرفه ای میگویند 

.

.

.

کلویی : بیخیال ... به منشی نیاز داره ... میتونم راضیش کنم براش کار کنی ... پول خوبی داره .. 

؟ : کیو راضی کنی ؟؟

کلویی : سلا..م ....ادرین

پسری با مو های  زرد به رنگ خورشید و چشم های سبز وارد شد .روی صورتش ماسک سیاهی زده بود و در عمق چشماش چیز سردی وجود داشت که کمی منو میترسوند ..روی لب های خشکیده اش لبخند کوچکی نقش بسته بود ... معلومه از اون کساییه که زیاد نمیخنده ...کت و شلوار شیک و مارک دار داشت و دست به سینه به در اتاق تکیه داده بود و پشت در چند بادیگارد عضله ای وایستاده بودن 

اووووفففففف عجبب جیگریهههه وووویییییی اخخخخخخ سگ درصدد سیسپک شیش تیکه نه نه صد تیکه ای دارهههه اوووفیییییییییی 

با لبخند شیطانی اروم با چشمام به کلویی گفتم (( نگفتی دوست پسر داری کلککککک اووففففففف عجب جیگری هم هس__))

که با پسه گردنی که کلویی بهم زد خفه خون گرفتم ....نه چیز چشم خفه  ؟ ... چشم خ___نه ... اه بیخیال  

فیومی با چشمای ترسناکش (( خاک توی سرت منحرففففتتت کنن ))

من با حرکات ابرو و چشمام گفتم (( ایییی دردم گرفت خب نمیتونستی اینو بدون زدن بهم بگی اخههه ))

که کلویی با چشمام بهم فهموند که (( نکنه بازم دلت میخواد کتک بخوری -_-)) 

( نکته : این حرف ها گفته نشده و با اشاره و چشم ها گفته شده است فرزندانم  )

من : امم کلویی جان معرفی نمیقول__ یعنی نمیکنی ؟

فیومی : پسر عمومه... گفتم که ایدله 

من اروم جوری که فقط خودمون بشنوییم گفتم : مگه منظورت اون نبود ؟

کلویی اروم گفت : خداااااا برای چی انقدر گیج میزنی ؟؟..ونم ایدله ... اه بببین من دو تا پسر عمو دارم  دارم .. اون ایدله اینم  ایدله ...

من اروم گفتم : هه هه خانودادگی زدین توی کار قر دادن کمر 

کلویی : حالا گرفتی یا 

دستاش رو مشت کرد و بهم نشون و گفت : یا کاری کنم بگیری ؟

من : نه نه فیومی جان گرفتم داش همچی رو گرفتم اصلا کی گفته قر دادن بده قر قر بده بخون برقص اصلاااا خیلی هم عالی منظورم این بود که عجب  خانواده ی با استعدادی هستین اره ارهه اره منظورم این بود 

پسر عموی کلویی تک خنده ای زد و گفت  :تو از کی تا حالا انقدر خشن شدی ؟

منو کلویی که تازه فهمیدیم چه سوتی که چه عرض کنم چه گندی زدیم در افق وی محو شده و به راه چاره ی خویش فکر کرده و به آشی که درست کردیم گریستیم ..

کلویی : خب میشه رفتیم خونهه بحر__ یعنی حرف بزنیم ؟

ادرین با کمی خونسردی و بی حوصلگی گفت : درباره ی ؟

کلویی : میگم بهت حالا ... امم تو اینجا چی کار میکنی ؟

ادرین : دوستم صدمه دیده اومدم دیدنش..

کلویی : منم دوستم صدمه دیده .. اخ شرمنده معرفی نکردم ... این مرینته.

ادرین : من که نپرسیدم 

کلویی : اخ ههه ههه درسته ...میگممم__

ادرین :  .. من برم...راستی من امشب میرم عمارت خودم پس بیخودی منتظرم نمون ...

کلویی : اما اخه __

که ادرین  بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کرد و بادیگارد های رباتیش هم پشت سرش رفتن 

کلویی : ای بابا ... فکر کردم....

 دستم رو گذاشتم روی شونه اش و گفتم : کلو__

کلویی لبخندی ملیح زد اما بغضش توی صداش به وضوح شنیده میشد گفت : با ادرین درباره ی کارت صحبت میکنم 

من : کلووو الان این اصلا مهم نیست ... حالت خوبه ؟

کلویی : به قول خودت خوب نباشم چی کار کنم ؟ (:

توی چشماش غم ... بغض...ترس ...و مهم تر از همه حسرت بود ..من هم کاملا کلویی رو میشناختم و همینطور با اون چشم ها اشنایی کامل داشتم چون هر روز توی اینه میبنمشون ...

کلویی رو بغل کردم و مو های زرد نرمش رو ناز میکردم.. به هر حال هممون غم و مشکلات خودمون رو داریم .. میتونستم خیس شدن شونه ی لباسم رو حس بکنم ... 

زیر لب گفتم : خودتو خالی بکن کلو ....

کم کم صدای هق هق هاش بلند شد و منم بدون هیچ حرفی سرش رو نوازش میکردم و اون خودشو توی اغوش سرد من جای میداد ...کمرم درد گرفته بود اما هیچ حرفی نمیزدم و فقط با لبخندی ملیح نوازشش میکردم ..

کلویی همینطور که داشت گریه میکرد و لباسم رو چنگ مینداخت فریاد میزد : مگه....من چیزز زیادی میخواممم؟؟ .....من .. من فقط میخوام خانواده داشته باشم...... این جرمه ؟؟ ... من خانواده میخوام....خانواده ای که کنارم باشن ...نه اینکه ... ...فقط فاملیمون شبیه باشه ... من فقط میخوام ...یک بار...فقط یکک بااار ..با هم شام بخوریم ...یک بار با عموم ... پسر عموم .. مادرم .. پدرم ...  فقط یک بااار زیر یک سقف باشیم...فقط همین ... چیز زیادیههه؟؟؟؟

فریادش توی اتاق اکو میشد ..بدون هیچ حرفی اونو بیشتر توی اغوشم جای دادم ..

 به ارومی لب هامو بر هم زدم : 

اسمان درخواست کمک کرده 

و تو هنوز داری اشک میریزی

 نگران نباش

 ارام ارام قدم بردار

 اشک نریز

ارام ارام قدم بر دار

هیچ پایان بدی وجود نداره 

همیشه یک پایان خوب وجود داره 

 نگران نباش پایان خوب منتظرت میمونه 

 اشک نریز

هیچ چیزی مطلق باقی نمیمونه  

هیچ پایان بدی وجود نداره 

این داستان ادامه داره 

هنوز صفحه ی اخر نرسیدی پس این داستان راه زیادی داره 

عزیزم پایان بدی وجود نداره 

هیچ بدی تا ابد ادامه نداره 

پایان خوب منتظرت میمونه 

اشک نریز 

ارام ارام قدم بردار

پایان خوب منتظرت میمونه 

کلویی با صدای ضعیفی گفت : بهت که گفته بودم باید خواننده میشدی

تک خنده ای زدم و به ارومی نوازشش کردم و گفتم : هه ...  خودم میدونم 

 

 


در یتیم خانه 

مدیر با پوخندی به پنجره خیره شده بود و طوفان ترسناک ان شب را با لذت تماشا میکرد ...صدای رعد و برق سکوت اتاق را میشکست ..در بین صدای باران صدای تلفن پدیدار شد 

با دیدن شماره پوزخندش پر رنگ تر شد و چشمانش پر شور تر 

تلفن رو برداشت و گفت : معموریت انجام شد رئییس ...اون دختره رو پرت کردم بیرون 

؟ : افرین ...کارت رو خوب انجام دادی ... پاداشت سر جاشه 

مدیر : فقط ___

 

تمامممممممم

اینم از این پارت 

اهنگ چطور بود ؟ خودم نوشتم 

خب منتظر نظرات و پیشبینی هاتون هستم 

بای گایز

 

 

 

تامامممممممم 

شعرو خودم نوشتم ههه هه ^-^

نظرتون رو بگینن پلیییزززز

نظر ندید پارت نوموندم ^-^