سناریو عاشقانه پارت 16
های گایز سناریو عاشقانه تقدیم نگاهتون✨💖
💕سناریو عاشقانه💕
پارت 16💌
ایتالیا~~
ناپل ...
[مرینت]···
از پنجره به منظره خیابان های ناپل خیره شده بودم ··
احساس غریبی داشتم و اینکه چیزی از زبان ایتالیایی نمی دونستم هم بی تاثیر نبود
صدای ماشین ها و ملودی کلاسیکی داخل ماشین گذاشته شده بود
ترکیب دلنوازی ساخته بود!
سرمو به شیشه های دودی
لامبورگینی مشکی رنگ ادرین گذاشتم و به قطرات ریز بارون که از رو شیشه به پایین می ریخت جشم دوختم
ماشین توسط راننده کت شلواری کنترل می شد ادرین دست به سینه سرشو به پشتی صندلی تکیه داده بود...
با نک انگشت اشارم کوبیدم به بازوش
نگاه پرسشگرش رو. که طرفم چرخوند
به انگلیسی لب زدم
-این همه محافظ و بادیگار... خوب تو نیویورک
انقدر تحت حفاظت نبودیم به نظرت کمی زیاده روی نیست؟!
سرش رو به شیشه ماشین تکیه داد و اروم و زمزمه وار گفت
_ نیویورک انقدر خطرناک نبود
کنجکاو خودم رو سمتش کشیدم و با تعجب گفتم:
_خطر چه خطری !؟
بعد مکث کوتاهی همینطور که به نیم رُخش خیره مونده بودم گفتم
_ اگر بودن در ایتالیا خطرناکه پس چرا امدیم اینجا؟
بی حوصله گفت
-چیزه مهمی نیست! ..
با خشم وبهت گفتم
_نیست ؟!،
با حرص و مسخرگی دستم رو تو هوا تکون دادم و گفتم
-اوه واقعا؟،
بعد با با اخم و جدیت چشم هام رو ریز کردم و لب زدم;
_ بچه گیر اوردی؟
نگاهشو برگردوند طرفم و ابرو هاشو تو هم کشید و با غیض گفت
_گفتم که چیزه خاصی نیست مثل اینکه یادت رفته قول دادی که دخالت نکنی ،هوم؟!
از شدت حرص دوندون هامو به هم ساییدم و رو ازش گرفتم
رو پشتی صندلی راننده زد وبه ایتالیایی گفت
_وایل ان برگو(برو هتل)
مرد با جدیتی که در صورتش هویدا بود سری تکون داد و با لحن ارومی گفت
_اکی
____
جامپر صورتی رنگی که بلندیش تا زانوم بود رو پوشیدم و زیرش تیشرت سفیدی که اونجا بود رو پوشیدم ...
صندل های صورتی رنگی پام کردم و از اتاق بیرون امدم ادرین هم مثل من دوش گرفته بود و تیشرت و شلواری تن کرده بود...،
پاییز بود
ولی هوا اینجا انچنان هم سرد نبود و هوای بهاریی داشت و دمای خونه خیلی بالا بود
با دیدن ادرین اخمی کردم و دوباره خواستم برگردم به اتاق که از پشت تو بغلش قفلم کرد و پشت گردنم رو بوسید مور_ مورم شد و قلقلکم امد ...
خنده ریزی کردم که فشارش رو بیشتر کرد با غر غر دستش رو چنگ زدم و نالیدم:
_ایی له شدم...
نیشخند صدا داری زد و دستاش رو از دور کمرم رها کرد
نفس عمیقی کشیدم و گام برداشتم سمت اتاق ، جلو راهم رو گرفت ودست به جیب گفت
- قهری ؟!
دست به سینه و با ناراحتی گفتم
_قهر برای بچه هاست ،نگاهمو داخل خونه به چرخش در اوردم و اروم لب زدم
-دلخورم!
همینطور که سمت کاناپه می رفت گفت
_از چی؟!
با خشم طرفش رفتم و گفتم
از چی نه،. بگو از کی !..یعنی واقعا نمیدونی؟!..
همینطور که از حرص خوردنم لذت می برد خودش روی کاناپه انداخت و بی تفاوت شونه بالا انداخت
- ازکی ؟
بعد با مکثی متفکر گفت
_نه نمی دونم
رو لبه کاناپه نشستم و سعی کردم باهاش با ملایمت صحبت کنم و از در دوستی وارد بشم!
-ببین ادرین من اصلا نمی دونم چه اتفاقی داره می افته کم کم داری با رفتارات نگرانم می کنی!..
سیگار گرون قیمتی کنج لبش گذاشت و با فندک طلائی رنگش روشنش کرد همینطور که ازش کام می گرفت
گفت :
_چی می خوای بدونی؟!
با کنجکاوی گفتم
-برای چی اینجاییم؟!
با پرستیژ خاص خودش دود سیگارشو تو صورتم فوت کرد و لباشو کش داد..
بعد با لجبازی گفت
_نمی گم!...
با حالت زاری نگاهش کردم و امدم از جام پاشم که دستم رو کشید و تو بغلش انداختم...
سیگارشو رو میز فشار دادو خاموشش کرد و همونجا ولش کرد ...
رو کاناپه به اندازه کافی جا نبود و من کامل روش بودم
صورتم مماس صورتش بود و ته ریش زبری که داشت صورتم رو اذیت می کرد
نفس های داغش به صورتم می خورد و حال دلم رو زیرو رو می کرد
نفس های هردومون طنین اندازه سکوت پر غوغا فضای سنگین بینمون بود...
چشمام رو بستم.و نفس عمیقی که سرشار از عطر تلخ و سردش بود رو به ریه هام فرستادم
چقدر این مرد رو دوست داشتم؟!.....
اگر این سوال رو ازم. میپرسیدن مطمئنا نمی تونستم اندازه و یا معیاری براش پیدا کنم
خیره به صورتم گفت
-به چی فکر می کنی
همینطور که سرم رو به سینش می زاشتم. گفتم
-به تو
لبخند مملو از ارامشی زد و
مو هام رو نوازش کرد...
پیشونیش رو به پیشونیم چسبوندو با پچ پچ گفت
_به من زیاد فکر می کنی؟!
چشمک ریزی حوالش کردم و گفتم
-اره تقریبا همیشه
ارنج هردو تا دستم رو روی سینه ستبرش گذاشتم و همینطور که با نک انگشت اشارم ته ریشش رو نوازش می کردم لب زدم
-میدونی چیه اصلا؟.. به نظر من حتی اگر یه لحظه ام بهت فکر نکنم خیانته ، یه خیانت نابخشودنی..
خندید و با لب خندون همینطور که من رو تو اغوشش بیشتر فرو می برد گفت
-کوچولو دوست داشتنی !..
.....................
پایان پارت16 امیدوارم لذت برده باشید 💜