من و تو تا ابد p9

Waze Waze Waze · 1400/12/21 11:10 · خواندن 5 دقیقه

های گایز

ببخشید انقدر دیر دادم

به خدا امتحان دارم

حالا خوبه امروز اخرین امتحانمه

برای اینکه جبران شه امروز 2 پارت دیگم میدم

یه پسره رو دیدم موهای قهوه ای روشن داشت با چشم های آبی 

پسره:مرینت خودتی؟

مرینت:اوهوم

پسره یهو محکم بقلم کرد 

پسره:خیلی دلم برات تنگ شده بود آبجی خوشگلم

مرینت:مایک؟

واقعا مایک بود چقدر تغییر کرده بود از وقتی که ۱۴ سالم بود تا الان ندیده بودمش 

محکم بقلش کردم 

مرینت:منم همین طور داداشی 

ازش جدا شدم یه دختره رو دیدم که موهای طلایی بلد با چشم های سبز داشت رفتم سمتش 

مرینت:سلام شما باید زن داداشم باشید درسته

دختره:سلام مرینت جان بله اسمم آدرینا هست خیلی از دیدنت خوش حالم

مرینت:همچنین

رفتم با مامان و بابام روی مبل نشستیم که یهو یه پسره از اتاق اومد بیرون اون کیه وایسا ببینم این که آدرین خودمونه

آدرین برگشت و منو دید

آدرین:مرینت

مرینت:آدرین 

مرینت:تو این جا چه کار میکنی 

آدرین:خونه آبجیم خب این طور که معلوم با هم فامیلی شدیم 

مرینت:انگاری (من:جوون مرینت:بادمجون)

آدرینا:خب خوبه که همو میشناسید پس دیگه نیازی به معرفی کردن نیست

مایک:شما هم دیگه رو از کجا می شناسید؟

آدرین:خب راستش باهم هم دانشگاهی هستیم 

مایک:خب پس به سلامتی مرینت آبجیش که خیلی دختر ماهی از کار در اومد ببینیم خودش برای تو چه زندگی می سازه (من:اه مای گاد)

مرینت:مایک

مایک:خخخخ شوخی کردم 

تو هپروت بوم که آدرین اومد نشست کنار 

همین جوری باهم گرم گفت وگو شدیم که یهو آدرینا از تو آشپز خونه صدام کرد پاشدم رفتم پیشش

مرینت:آدرینا جون کارم داشتی 

آدرینا:بله می خواستم بپرسم مایلی یکم به من کمک بدی 

مرینت:معلومه عزیزم 

داشتم کمکش می کردم و همین جوری باهم حرف میزدیم 

 

از زبون آدرین 

مرینت رفت پیش آدرینا خیلی خوب شد که با مرینت فامیل شدم چون این جوری رفت و آمدم باهاش بیشتر میشه و اونم بهم بیشتر نزدیک میشه بعد اگه اون موقع ازش درخواست کنم راحت تر قبول میکنه (من:چه نقشه ای تو ذهنت داری کلک آدرین:نقشه های خوب خوب)

آدرینا:آدرین بیا 

آدرین:جونم آبجی؟

آدرینا:بدو کمک کن میز غذا رو بچینیم

آدرین:ای بابا باشه 

میز رو چیندیم و شروع کردیم به خردن غذا 

*************

غذا خوردم تموم شد تو این فکر بودم که چجوری از مرینت در خواست کنم ولی نه درخواست ازدواج راستش اول هدفم این بود ولی اول باید یکم باهام راحت بشه بعد برای همین اول بهش در خواستی دوستی میدم 

تقریبا آخرای مهمونی بود برای همین رفت سمت مرینت و دستش رو گرفتم بردمش تو اتاق

مرینت:ام کاری داشتی

آدرین:خب راستش اره می خواستم بپرسم که.....که.....

مرینت:که چی؟

آدرین:که فردا میای بریم بیرون 

مرینت:اره چه عالی کیا میان؟

آدرین خب راستش منظورم من و تو با هم بود؟

مرینت:اه خب باش

آدرین:واقعا میای؟

مرینت:البته 

آدرین:پس فردا میام دنبالت

مرینت:باش منتظرتم و دیگه باید بر چون مامان بابام هم فکر کنم من رو گذاشتن رفتن خداحافظ

آدرین:اه باش بای

مرینت رفت و منم از مایک و آدرینا خداحافظی کردم و رفتم خونه

**************

فردای آن روز

************