Without mother 💔 part 2 tentative بی مادر پارت ۲
لطفا برید ادامه مطلب
part2
تند کشیدن دستمال روی سرامیک از عصبانیت نیست بلکه از روی حل یک معماست. درد یک پا از کمرم را احساس کردم . همزمان صدای جیغی شکل کلویی رو میشنومکه میگه بدو دوپن چنگ انجارو تمیز کن الانه که عشقمممم بیاد !
عشقش همون ادرینه ! کسیه که اصلا ازش خوشم نمیاد ! هروقت او میخواهد بیاید من باید غذابپزم ، تمام اتاق هارا مرتب کنم ، جارو بکشم و تمام کارهایش را انجام بدهم ! همیشه کلویی و آدرین باهم میروند توی اتاق نشیمن و چای و کیک میخورند !
نمیدانم درباره من که خدمتکارم چه فکرمیکند ، ولی همیشه به من لبخندی ملیح میزند و با ناراحتی با کلویی میرود.
فلش بک به ۳ سال پیش ↩
مانند سیر و سرکه از درون خود نگران بود ! نگرانی مادر برای دخترش را نمیشود کاری کرد . فقیر شده بود و قرض هایش مانده بود. از مغازه به مغازه می رفت می گفت : خانم آقا شما کاری ندارید من براتون بکنم ؟ خیاطی خوب بلدم ها ! یکی میگفت بچه کوچیک داری نمیشه ! یکی میگفت : همسر نداری نمیشه ! یکی میگفت موهات بلنده کثیف میکنی همه جارو ! خلاصه هرکس یک بهانه داشت ولی سابین دست بردار نبود و از این مغازه به آن مازه تا به هتل نسبتا کوچکی رسید که دو دختر سوار تاب می خندند . از ان ها هم سوال پرسید . آن ها گفتند برای شما کار نداریم ولی میتوانیم برای این که شما راحت کار کنید دختزتان را نگه داریم تا با دخترانمان کلویی و اما بازی کنند. کلویی ۸ ساله بود با موهای بلوند و چشمان آبی آسمانی و اما ۵ ساله بود با چشم هایی مشکی و موهایی بور.مادر خوشحال شد و مرینت ۵ ساله را آنجا گذاشت ولی عاقبت اش را خبر نداشت.