سناریو عاشقانه پارت 13

Delaram Delaram Delaram · 1400/12/16 16:46 · خواندن 2 دقیقه

 سلام بفرمایید ادامه ...

سناریو عاشقانه💌

پارت 13💕

.......
با نفس نفس هر دو  از حرکت ایستادیم با نفس بریده گفتم
-اینجا چیکار می کنی؟
لبشو کش داد و گفت 
-چرا همش میشی ستاره میری تو آسمون هفتم تا من هی دنبال تو بگردم ؟!
خیره صورت خندونش شدم وقتی نگاه خیرمو دید کلافه چنگی بین موهاش کشیدو گفت
-چیکار می کنی با این  دل وا مونده من که بدون تو نمی تونه؟
قلبم ریتم گرفت و نااروم شد
شروع کرد به عقب عقبکی راه رفتن جلوی روی من 

دستاشو تو جیب کتش گذاشتُ
سرشو کج کرد با غرور و تکبر همیشگیش  همینطور که اهسته به عقب قدم می زاشت به فرانسوی گفت:
  
-اس کو تو مم ؟(دوسم داری؟ )
از لحن با نمکش و غروری که مخلوط با صداش بود خندم گرفت مثل خودش به فرانسوی گفتم
-وِ بوکو( اره خیلی زیاد)
بعد از مکث کوتاهی ایستادم ولب زدم: 
-ژِتم بوکو اِدرین (خیلی دوست دارم ادرین )
به تبعیت از من ایستاد و گفت
-ای لاویو تو مرینت (منم دوست دارم مرینت )
چشمامو قفل چشمای سبزش کردم چیزی جز  عشقی که مخلوط از صداقت بود نمی دیدم قلبم غرق شادی و آرامش بود یه حس ناب حسی توصیف نشدنی!
دستاشو از تو جیبش در اوردُ رو چشمام گذاشت با لحن سوالی و متعجب گفتم
-چیکار می کنی !؟
-جز من‌نمی خوام کسی ببینه چشاتو
با خنده گفتم 
-دیوونه 
لباشوچسبوند به گوشمو گفت  
-من تازه می خوام رد بدم با تو
حسی. که نسبت بهش داشتم  خاص بود 

حسی که با دنیا عوضش نمی کردم قلبم تند تند  می زدُ به قدری محکم می کوبید به قفسه سینم که به گمونم می خواست  حصاری که دورش بود رو بشکافه
کاشکی می شد  زمان وایسته در این لحظه در این نقطه تو این موقعیت
دستاشو از چشمام برداشتو محکم دور کمرم حلقه کرد سرمو به سینش فشردو گفت
-دیگه ممنوع الخروج شدی 
با خنده گفتم
-میشه تا ابد همین جا حبسم کنی!؟
 با لحن خاصی گفت
- چرا نشه؟! تا ابد جات همینجاست!
دستامو دور گردنش حلقه کردمو گفتم :
-باید اعتراف کنم!
که شاید اولش جدی نبود!
ولی کم کم شدی 
تمام زندگیم!

~~~~

پایان پارت 13 ✨

امیدوارم لذت برده باشید