منو تو تا ابد پارت های ۳ و ۴

Waze Waze Waze · 1400/12/15 10:41 · خواندن 6 دقیقه

هیچی نمیگم برو ادامه

وجی: الان که گفتی

ای خداا

آدرین به دیوار تکیه داده و به من نگاه می کنه

رفتم سمتش 

مرینت:سلام 

آدرین:سلام 

مرینت:تو صدام کردی؟

آدرین:بله

آدرین:نمی خوام فضولی کنم ولی میلن چه کارت داشت؟

مرینت:وای نمی دونی چی شده؟

بعد پاکت رو به آدرین دادم و وقتی خون یه لبخند گوگولی اومد تو صورتش

آدرین:ای جان داداش ایوان هم رفت قاطی باقالی ها 

با این حرفی که زد یه چشم غره از سر شوخی بهش رفتم

آدرین:اه اه نگاه کن خانوم خانوما چقدر زود بهشون بر می خوره 

مرینت:باشه تو خوبی

آدرین:خخخخ شوخی کردم بابا به دل نگیر عش...یعنی خوشگل خانوم 

آدرین:خب مرسی که خبر دادی بای 

و رفت 

منم بدو بدو رفتم تا آلیا رو پیدا کنم 

_ای بابا کجایی تو دختر

بالاخره تو کتاب خونه پیداش کردم و کارت رو بهش دادم 

وقتی خوندن نامه رو تموم کرد گفت

آلیا:خب مبارکشون باشه ولی مشکل اصلی این جاست 

مرینت و آلیا باهم:لباس چی بپوشیم

بعد دو تای باهم خندیدیم 

آلیا:خب از اون جا که عروسی هفته دیگه هست زیاد وقت نداریم بنابر این فردا که

دانشگاه نداریم با نینو می یایم دنبالت 

مرینت:باش ولی نینو بد بخت چه گناهی کرده که باید همه جا دنبالت بیاد

آلیا:من نمی دونم میخواست با من نامزد نکنه

آلیا:شما هم بهتره یکی رو همراهت بیاری

مرینت:خب باش بابام خوبه؟


 

آلیا:مریییننت!!!

مرینت:😐


 

آلیا:نه برو به آدرین بگو

مرینت:چی آدرین؟؟!! حالا چرا اون 

آلیا:خب چون 

بقیه حرف الیا👇


اصلا به تو چه دختره ی فضول برو بگو دیگه چه کار به این کار ها داری

مرینت:باش ولی اول بگو چه خوابی برای من دیدی

آلیا:خواب های قشنگ قشنگ والا برو بگو دیگه 

مرینت:باشه

 

از دید آدرین

تو خیالات رویایی خودم بودم که یهو یکی صدام کرد 

مرینت:آدرین 

آدرین:جونم

مرینت:😍


 

آدرین:😁


 

مرینت:نمی خوام تو زحمت بندازمت ولی میشه فردا با من بیای جایی؟

آدرین:البته چرا که نه فقط کجا؟

مرینت:خب راستش خرید لباس برای عروسی میلن

مرینت:نینو هم قرار بیاد تو هم میای؟

آدرین:باش ولی نه برای این که نینو هم میاد برای این که تو بهم گفتی

مرینت:واقعا میای!! دستت درد نکنه

آدرین:فردا میام دنبالت 

مرینت:مرسیییی


 

بعد یهو مرینت پرید بغلم و منم صبر نکرد و بغلش کردم 

و بعدش خداحافظی کرد و رفت 

خیلی خوش حال شدم از این که بقلش کردم چون از بقلش ی حس خاص خوبی بهم دست داد

خب راستش من عاشق مرینت بودم و از ته دل می خواستم که فقط مال من باشه 

دوستام هم این موضوع رو می دونستم و کمک می کردن 

من به آلیا هم گفته بودم چون که بهترین دوست مرینت و کمکی بیشتر می تونست بهم بکنه و می کرد

وقتی تایم دانشگاه تموم شد با بچه ها قرار گذاشتیم که فردا ساعت ۲ بریم 

بعد از هم خداحافظی کردیم و هر کدوم راهی خونه شدیم 

 

فردای آن روز