خاطراتی از نو پارت 2

Delaram Delaram Delaram · 1400/12/11 01:07 · خواندن 4 دقیقه

های گایز بفرمایید ادامه خیلی ممنون که حمایت می کنید امیدوارم از این پارت هم لذت ببرید 

خاطراتی از نو 

پارت 2

از زبان ادرین~~

ادرین
مرینت :ادرین ادرین تویی؟
عجیب بود در دلم غوغا به پاشه ؟

مرا آتش صدا کن

تا بسوزانم سراپایت

مرا باران صدا ده

تا ببارم بر عطشهایت

خیالی، وعده ای، وهمی،

امیدی،مژده ای،یادی!

به هر نامه که خوش داری،

تو بارم ده به دنیایت…
نفس عمیقی کشیدم و لبخند محوی زدم و گفتم 
کسای دیگه ام یادته؟ یا فقط..
نزاشت حرفم کامل بشه که گفت
نه کسی رو یادم نیست از شماام فقط یه صدای مبهم تو ذهنمه 
اخمام رو توهم کشیدم و نادیده گرفتم که چطور جمع صدام کرد و چیزی نگفتم

  بارون شدیدو شدیدتر می شد و دل من غمگین تر به اندازه کافی دلم گرفته بود و این بارون دامن زد بود به دلتنگیم 
دل تنگ چی بودم ؟!
شاید دلتنگ خاطراتی بودم که مرینت فراموش کرده بود 
دل تنگ خاطره هایی که ممکن بود برای دختر کنارم هیچ وقت دیگه برنگردن!
صدای هق هق که به گوشم رسید با تعجب سمت مرینت برگشتم 
که دیدم اونم با تعجب به من نگاه می کنه!
هر دو سرمون به صندلی عقب برگشت ولی چیزی دیده نمی شد. ماشین رو گوشهء خیابون پارک کردم و سرمو سمت عقب ماشین برگردوندم


صدای گریه ..ِاز اِما بود!!
با عجز و اعصبانیت صداش زدم
+اِماا
مرینت پاهاشو رو صندلی گذاشتو کمرشو خم کرد پاشو گذاشت رو بین دوتا صندلی گذاشت و. رفت پشت .
اِما زیر صندلی ماشین کز کرده بود و گریه می کرد مرینت سرشو برد پایین که باعث شد موهاش تمام واژگون بشه پچ مانند گفت
مرینت : اینجا چیکار می کنی خانوم کوچولو؟
اِما به محض دیدن مرینت از زیر صندلی خواست بلند بشه که سرش به سر مرینت برخورد کرد  و باعث شد هردو صدا اخشون در بیاد چند ثانیه به هم خیره موندند و در نهایت صدای قه قه هاشون بود که ماشین رو پر کرده بود مرینت دست برد و جسم نحیف اِما رو تو بغلش گرفت

و با چشمای پر از سئوال خیره به من شد 
چشمام غمگین شد.قطعا خیلی دردناک بود فرزندتو بیاد نیاری  لبخند غمگینی زدمو گفتم

-اِما دخترمون!
اِما با لحن بچگونش گفت:

_مامانی دلم بلات تنگ شده بود بابایی اشازه نمیداد بیام پیشت و محکم بغلش کرد چشمای مرینت لبالب اشک شد و به من چشم دوخت تحمل اشکش رو نداشتم و رو برگردوندم و
به جاده خلوتی. که بارون شدیدی توش جریان داشت خیره شدم
صدای مرینت رو شنیدم که سعی. داشت بغضش رو مهار کنه 
مرینت: منم دلم برات تنگ شده بود دختر قشنگم
لبخندی رو لبم شکل گرفت و  نگاهم رو ناخواسته به ایینه ماشین دوختم که تصویر هردو دراِش بود 

 اِما با دستای کوچولو و تپلش صورت مرینت رو قاب گرفت و غرق بوسه کرد مرینت با لذت بغلش کرد و عطر تنشو به ریه هاش بخشید صورتمو جمع کردم و سکوت پابرجای ماشین رو شکوندم
_ حصودیم شد 
هر دو خندیدن که خودمم همراهیشون کردم خیلی قشنگ بود خنده هر سه نفرمون کنار هم!

خیلی خیلی دوست داشتم این خنده های سه نفرمون رو 
چه خوبه که مرینت هست بیشتر از خوب

راستیتش بخوای توصیفش کنی تازه به حقارت کلمه ها. پی می بری

وقتی مرینت نبود خونه از سکوتی که داشت به حرف امده بود صدای فقط تیک تاک ساعت بود که این چند روز گوش من و اِما رو پر کرده بود 

خوشبختی لبخند هر سه مون بود

به جرئت میتونستم بگم خوشبخت ترین مرد روی کره خاکیم

من خوشبختی رو داشتم و  از همه عالم و ادم خوشبخت تر بودم دخترو همسرم رو عاشقانه دوست داشتم چی از این مهمتر

جمله هیجان بر انگیز تر از اینکه یکی اعتراف کنه خوشبخته هم مگر داریم؟
نگاهمو سمت خیابون کشیدم و ماشین رو روشن کردم تا بارون بیشتر از این شدت نگرفته و رانندگی خطرناک تر نشده به خونه برسیم
مرینت :ادرین اِما اینجا ...خب چرا  اوردیش ممکنه سرما بخوره 
اخمام رو کشیدم تو هم و به اِما زل زدم که خودشو تو بغل مرینت جمع تر کرد
ادرین :اِما یواشکی امده. من با خودم نیاوردمش 
مرینت با چشمای درشت شده گفت
-اره وروجک از این کاراام بلدی؟
و شروع کرد به قلقلک دادن اِما 
اِما با سرخوشی خندید و با افتخار دوتا دستاشو به کمر زد و گفت بله که بلدممم پس چی فکر کردید ایندفعه نوبت ما دونفر بودکه بخندیم
نگاهم رو به سختی از زیباترین صحنه دنیا کندم و  دوباره به جاده چشم دوختم

پایان پارت دوم

ببخشید کم بود امیدوارم خوشتون امده باشه