💤فقط برای من برقص 💤p1
سلام ب همگی
پارت اول رمان جدیدی ک قولش رو داده بودم
با کامنت و لایک های قشنگتون منو حمایت کنید عزیزان
فعلا پوستر نیست از این عکس استفاده میکنم بهم بگید قشنگه یا نه ؟
لطفا بره تو موضوعات
از ترنم هم ممنونم بابات کاور درست کردنش برای من سخته
پس اگه پوسر و کاور بده ب بزرگی خودتون ببخشید تا آماده بشه
بازم میگم کامنت و لایک فراموش نشه
بفرمایید ادامه 😄♥️
حِوا جان بیا بابا....سریع مقعنه ام رو درست کردم و چادرم و روی سرم انداختم با استرسی
ک سعی در پنهان کردنش داشتم گفتم: بریم حاج بابا ....لبخندی از روی رضایت زد و باهم
ب سمت پرایدش رفتیم دستام رو توهم گره زده بودم و ب گناه هایی ک انجام داده
بودم فکر میکنم ..دروغ ..پشت دروغ با صدای حاج بابا ب خودم اومدم:دخترم کلاست
کی تموم میشه....یک ساعت دیگه ....سری تکون داد و از ماشین پیداشدم منتظر شدم تا
کامل از دیدم محو بشه ....پوزخندی ب آموزشگاه قرآن روبه روم زدم و راهمو ب سمت
کوچه کج کردم...عاشق رقصیدیم اما من دختر حاجی بودم این کار گناه بود!!گناه کبیره
(وجی: کبیره ینی چی؟
ثنا: تو کتاب دینی هست اما والا نمد نوشتم دیگ)
ب بهانه کلاس قران میرفتم کلاس رقص اما اگه گیر بیوفتم....اوه نه (دوستان عزیز من
اصلا قصد توهین ب مذهبی ها رو ندارم )....وارد شدم بچه ها هرکدوم ی گوشه داشتن
باهم حرف میزدن یکی راجب لوازم آرایشی ک داشت حرف میزد یکی راجب لباسهای
جدیدی ک گرفته بود و..... بعد از عوض کردن لباسم رو نیمکت ها نشستم و ب پاهام زل
زدم ک مربی صدام کرد: حوا جان ...بهش نگاه کردم لبخندی زد و گفت: میخواستم با
مامانت حرف بزنم....هه مامانم؟مامانم روحش هم خبر نداشت...مشکلی پیش اومده
خانوم؟؟...اومد و کنارم نشست نه عزیزم راستش تو استعداد رقص رو داری من هرچی بلد
بودم رو بهت یاد دادم تو اگه خانوادت راضی باشن میتونی ب صورت حرفه این ادامه بدی
......لبخند مسخره ای تحویلش دادم ..........
خسته ب سر کوچه رسیدم و نزدیک آموزشگاه قرآن شده بودم ک یهو......مامانم با
عصبانیت و اخم غلیظی بهم نگاه کرد و رنگ از صورت من پاک شد ...
پارت اول ب پایان رسید پارت آزمایشی بود امیدوارم دوست داشته باشید سن حوای داستان ۱۶ هست عزیزان😀
کامنت و لایک فراموش نشه