سناریو عاشقانه پارت7
های گایز پارت 7 رو اوردم کسایی که یادشون نمیاد میتونن برن پارتای قبل رو بخونن. به نظر خودم این رمانم ماورایی عاشقانه معمایی شد امیدوارم شما هم دوسش داشته باشید و معذزت که دیر پارت دادم قرار بود تابستون ادامش بدم که نظرم عوض شد بفرمایید ادامه پارت 7 تقدیم نگاهتون
پارت7
نیویورک~~~
خیلی از شرکت دور شده بودیم و همچنان هیچکدوممون قصد تسلیم شدن نداشت تو خیابون های نیویورک می دویدیم بدون هیچ واهمه ای از ماشین هایی که هر لحظه ممکن بود هر دومون رو زیر بگیرن مثل اینکه این دختر بازیگوش بویی از ترس نبرده بود مهردل این دختر رویایی بد به دلم افتاده بود
که الان داشتم پا به پاش اینطور دیوونه بار می دویدم
کم کم به ناحیه ای رسیده بودیم که خبری از مردم نبود و خلوت خلوت بود
از این موش و گربه بازی هردو لذت می بردیم انگاری که رفته بودیم به کودکی هامون به زمانی که بی هیچ دغدغه ای بازی می کردیم و تفریح !
لبخند شیرینی از یادو خاطرات کودکی ام به لبانم نشست
صدای دخترک بازیگوشم که به گوشم رسید از کودکی هایم پرت شدم هوش و حواسم رو به او دادم با نفس نفس گفت
اقا من... که...معذرت خوا...هی کردم چی میخوای..از جونم
با تفریح به صدای دختر رو به روم گوش سپرده بودم حالا دیگه خبری از شیطنت نبود حالا ترس تو کلامش مشهود بود با صدای بم و خش دار شدم گفتم
منم که کاریت ندارم وایسا حرف بزنیم
با حاصر جوابی گفت اره به خاطر همینه با سماجت این همه مدت دنبالمی خیلی فرز بود
سرعتمو بیشترو بیشتر کردم که نیم نگاهی به پشت سرش کرد و تا منو تو چند قدمیش دید چند ثانیه نفسش رفت
و دوباره جیغ بلند بالایی کشید که تو. سکوت اونجا صدای مهیبی ایجاد کرد با چشمای گشاد شده حرکاتشو دنبال می کردم تمام کاراش برام نو بود با این دختر همچی لذتش هیجانش تمام حس های مختلف دنیا با این دخترک شیطون ضربدر دو بود علاوه بر پاهام چشمامم دنبالش می دوید و حرکاتشو می کاوید این عشق هیچ وقت مطمئنن عادی نمی شد
ناگهان درد شدیدی تو قسمتی از شکمم احساس کردم دردش خیلی طاقت فرسا بود که تا مغزو استخونم رسوخ کرد.به پیرهن سفید رنگم نگاه کردم که حالا رنگ قرمزی به خودش گفته بود
بخیه هام قطعا باز شده بود و با این اوصاف نمی تونستم ادامه بدم و دنبالش برم با حسرت به دختری که دورتر دورتر می شد نگاه کردم و تکیه مو به دیواری که اونجا بود دادم حیف شد تازه داشت از این بازی خوشم امده بود حالا که فهمیده بودم تو این شهره و وجود داره پیدا کردنش برام به اسانی خوردن یک لیوان اب بود با این فکر لبخند رضایت بخشی رو لبام نشست
....
به فیلیکس که با حیرت خیرم شده بود نگاه می کردم راجب اینکه دخترکم رو پیدا کرده بودم به فیلیکس گفته بودم و
الان اینطوری تو بهت و پریشانی رفته بود و دنبال صحت حرفم. تو چشمام می کاوید
دست پاچه دستی تو موهای بلوندش کشیدو گفت راستش من اصلا باورم نمی شد که این دختر اصلا وجود..
حرفش رو خورد و نگاهشو به سرامیک های کف زمین دوخت
تقصیری نداشت خودم هم این اخری ها باورم شده بود که فقط یک رویای بچگانه بوده
سیگار مو از جیبم در اوردم و گوشه لبم گذاشتم. و با فندک طلاییم روشنش کردم و کامی عمیق ازش گرفتم سمت بالکن رفتم و درشو باز کردم هوای سردی که هجوم اورد سمتم برام خوش ایند بود و حس خوبی رو بهم می بخشید. به نور ماشین و چراغ هایی که نیویورک رو روشن کرده بود خیره شدم منظره زیبایی بود دخترک منم تو. همین شهر بود لبخند غمگینی زدم و عاجزانه نالیدم
خودش بود مطمئنم همون دختری بود که تمام این 3 سال کنارم بود مطمئنم. اندامش صورتش موهاش تمام ویژگی هاش خودش بودحسش کردم کنارش بودم ایندفعه باصدای عربده مانندی گفتم به هرچی می پرستی خودش بود
قصد نداشتم فیلیکس رو متقاعد کنم هدفم خودم بودم میخواستم به خودم ثابت کنم که هست تو این شهره و میتونم داشته باشمش برای خودم خودخواهانه بود اما تمام وجودش قطعا ماله من باید می شد باید !
فیلیکس دستشو. رو شونم گذاشت و با لبخندی ارامش بخش سعی کرد به ارامش دعوتم کنه و با لحنی قاطع گفت برات پیداش می کنم مطمئن باش لبخندی به برادرانه هاش زدم و سعی کردم تنش های این روز هام رو سر بی گناه ترین فرد. زندگیم تخلیه نکنم سمت کاناپه گام برداشتم
رو کاناپه دراز کشیدم و ساعد دستمو رو چشمام گذاشتم پا رو پا انداختم و رو کاناپه که تقریبا به اندازه کافی جا برای اندامم نداشت به زور سعی کردم سر کنم
زمزمه زار خطاب به فیلیکس گفتم می سپارمش به تو
خیلی اروم زمزمه کردم اما تو. سکوت اتاق صدای زمزمه وار من خیلی واضح بود
چشماشو با اطمینان بست و سمت کاناپه تک نفره ای رفت و یکی از پروتره هایی که این چند وقت کشیده بودم رو تو دستاش گرفت طراح و نقاش صد البته ماهری بودم کلاسی نرفته بود و استعداد مادر زادی خارق العاده ای داشتم
از زمانی که از کما بیرون امده بودم کافی بود یک قلم و کاغذ به دستم می رسید تا ناخداگاه چهره مرینت رو به تصویر بکشم دست خودم نبودم چهرش هر لحظه مقابل چشمام بود چشمای ابیش حتی تو نقاشی هم دلم رو به لرزه در می اورد حرئت می خواست زل زدن تو چشمای این دخترک