مای نیم ایز وروجک پارت 44
پارت 44 رو اوردمم💌
بپرید ادامه✨
پارت 44
مری _خودت دیگه من رو دیدی خودکار درار اذیت نشی ؛ من پول خودکار ها رو بهت میدم!
ادرین با کلی اخم تخم اومد و جلوی تک صندلیه خالیه کنارم که کیفم رو روش گذاشته بودم تا
برای جولیکا که بخاطر مسیر دورش همیشه دیر می اومد جا نگهدارم، وایستاد و گفت:
-کیفت رو بردار می خوام بشینم!
نگاهم رو از لوکا گرفتم و به سمت ادرین برگشتم و گفتم:
-جای دوستمه، تو هم به دوستات می تونستی بگی که برات جا نگهدارن!
ادرین- من هرجا دلم بخواد می شینم!
-لطفا از زرنگی های خود حرف نزنید، دانشگاه کوچیکه همه همدیگه رو می شناسیم..
و بعد چشمک ریزی براش زدم که حساب کار دستش بیاد.
کیفم رو مثل یه تیکه نجسی با دوتا انگشت بلند کرد و جلوی پاش روی زمین انداخت، بی تفاوت به
چشم های خوشحال دخترا از اینکه چنین رفتاری با من داشته، کنارم نشست و خودش رو با گوشیش
مشغول کرد. آمپرم در صدم ثانیه به سقف چسبید، بلند شدم و داد زدم:
-چته تو؟ مریضی چیزی داری؟
کیفم رو از روی زمین ورداشتم و همون طور خاکی، پرت کردم بغلش و گفتم:
-پاکش کن!
ادرین_ یکی بیاد ببینه این زبون بسته چی می گه؟
کل کلاس از خنده منفجر شد، لوکا که داشت از پشت صندلیش بلند می شد رو با اشاره ی دست
متوقف کردم و گفتم:
-مثال تو مثال خریه که یونجش زیاد می شه.. میدونی چیکار می کنه؟ جفتک می ندازه!
ادرین انگار مثل من امپرچسبوند که نفس زنون بلند شد وایستاد، گوشیه گرون قیمتش رو به
سمت من پرت کرد و گفت:
مثال توام مثل مثال گربه ایه که با دست بهش غذا میدن، می دونه چیکار می کنه؟ چنگ می
ندازه!
همه متعجب نگاهمون می کردن و لوکا از همه شوکه تر بود، هیچ کس جز من و ادرین از حرف
هامون سر در نمی آورد. چشم هام رو از زور عصبانیت گشادتر کردم و گفتم:
-من میدونم با تو یکی چیکار کنم ؛ خوبه دو روز بهت خندیدم اینجوری دور برداشتی.
ادرین- چنان درسی بهت بدم که مرغای هوا برات روضه بخونن ..
-هیس، هیس ؛ اونجایی که تو درس یاد گرفتی من درس دادم.. برو تا نزدم سرو تهت باهم یکی
نشده!
دعوا اوج گرفته بود و هیچ کس جرعت نمی کرد که جلو بیاد و عرض اندام کنه، کار به فوش های
آب و نون دار رسیده بود که یه صدای آشنا داد زد:
-اگه همین الان تمومش نکنید میدم ببرنتون پیش آقای اگرست!
ادرین که انگار گوش هاش نمی شنید مثل خروس جنگی بالای سر من گارد گرفته بود و با دست یه
برو بابا نثار استاد کرد.
***
اگرست - شما دو نفر مثل اینکه قصد آدم شدن ندارید، نه؟! من با شما دونفر چیکار کنم هان؟
جوری داد زد، من و ادرین که کنار هم وایستاده بودیم از جا پریدیم ؛ همزمان با هم سرمون رو به
سمت هم چرخوندیم، برای هم چشم غره رفتیم و دوبار جلومون رو نگاه کردیم.
اگرست - هفته ی آینده که تق و لقه و کسی به اون صورت دانشگاه نمیاد، پس من تنبیه
اساسیتون رو می ندازم برای بعد عید.. اما تا اون موقع شما خیلی خوش به حالتون می شه پس من
شما دو نفر رو از اردوی عیدانه محروم می کنم!
تمام طول دانشگاه تا کتاب خونه رو سر ادرین غر زدم و فوشش دادم که عامل محرومیت از یکی
از آرزو های زندگیم بود
(اردوی دانشجویی )
نه تنها امتحان ندادیم، بلکه استاد گفتش که بی شک
حذفمون خواهد کرد!
ادرین نه تنها ناراحت نبود، بلکه از اینکه من ناراحت بودم حسابی هم خوشحال بود و با دمش
گردو می شکست. پا کوبان از پله های کتابخونه بالا رفتم و همچنان غر می زدم. توی کتابخونه
صندلیم رو پشت بهش گذاشتم و نشستم.
ادرین- حالا یه اردویه مزخرف دانشجویی که نهایتش یه آب بازی توی دریا و یه شب جمع شدن
دور ساحل داره و غذا هاش همه عامل نفخن که این همه غر غر نداره!
-ادرین با من حرف نزنا! با من حرف نزن.
ادرین- دلم می خواد حرف بزنم!
-الان ما با هم قهریم، می دونی قهر یعنی چی؟
لباش رو روی گوشم گذاشت و گفت:
-قهر یه واژه ی احساسیه که آدم ها با توجه به شرایطشون تعریفش می کنن، پس لطفا ادای دختر
های لوس رو برای من در نیار که عصاب ندارم. و روی صندلی چرخ دارش چرخی خورد من حرص میخوردم اقا چرخ و فلک بازی می کرد
مری-هرچی می کشم از دست توی نفهمه، غد، یه دندست که دوست داری هرچی تو می گی بشه! تو
یه عقده ای حسودی که نمی تونی شادیه بقیه رو ببینی ؛ خدایا! منو بکش از شر این همه آدم
خودخواه دور و برم خلاص کن
با شتاب صندلیم رو به سمت خودش چرخوند و گفت:
-هوی، مواظب حرف زدنت باش!
با هم رو در رو بودیم، ولی همچنان صورتم رو به سمت دیگه سوق داده بودم تا قیافه ی
خودخواهش رو نبینم و گفتم:
-مگه دروغ می گم؟ تو فقط یه دلیل بیار که خودخواه نیستی! یه دلیل بیار که امروز حسودی نکردی
و اون دعوا رو از عمد راه ننداختی!..
صندلیم رو رها کرد و دوباره مغرور و از خود راضی گفت:
-تو کی هستی که فکر می کن من بخاطر تو حسودی می کنم؟ نمی دونم چرا دخترا انقدر آدم های
توهمی هستن! مرینت این بحث مزخرف رو تمومش کن ؛ مشکل تو اینه که از اردو محروم شدی؟
مری _نه متاسفانه مشکل من خود تویی که همه جا باعث درد سر منی.
ادرین انگار نه انگار که نیم ساعت پیش داشت مثل خروس به من می پرید، لبخند مرینت کشی زدو گفت:
-اون دیگه مشکل خودته، سعی کن باهاش کنار بیای! اگه ازم معذرت خواهی کنی می تونم بهت
قول بدم که اسم تو هم توی لیست کسایی که می خوان برن اردو رد می شه..
کیبورد روی میز رو به جلو هل دادم و از خود راضی گفتم:
-برو بابا، من به مامانم ببخشید نمیگم، وای میستم کتکش رو می خورم! اون وقت بیام از توی خود
درگیر به خاطر کار نکرده معذرت بخوام؟
ادرین بلند شد، از آبسرد کن رو به رو برای خودش آب جوش ریخت تا نسکافه بخوره و جوری که
انگار داشت با خودش حرف می زد، گفت:
-حیف شد پس، بلخره دیدن دریا کنار دوستا یه صفای دیگه ای داره! شبای اردوگاه رو بگو که همه
دور هم جمع می شن و چقدر خوش می گذره. وایی! از همه مهم تر عکس های یادگاری رو بگو..
آنچنان با ولع توضیح می داد و نسکافه می خورد که رفته رفته من به غلط کردن افتاده بودم و لب و لوچم اویزون تر می شد
پایان پارت 44
لایک و کامنت فراموش نشه خوانندگان عزیز😂💕