
عشق شکسته s2 p22(گذشته ای شوم:بخش5: پیشگویی شوم2)

کامنت فراموش نشه.
آنچه گذشت
ام من یکی از دوست های مرینت دوپن چنگ ام میشه بدونم اون توی کدوم سوئیت هست؟
***&&&***
ببینم تو مرینت دوپن چنگی؟
***&&&***
پیشگو ها معمولا میتونند جنگها رو قبل از اینکه وقوع دهند ببینند.
***پایان انچه گذشت***
ملکه ی سابق: مرینت تو بخون. و بلند بخون.
مرینت: در تاریک ترین شب" در شبی بدون ستارگان و ماه جنگی در میگیره. جنگی که با یک لیز خوردن شروع شد و با تا مرز مرگ رفتن یک کفشدوزک و یوزپلنگ تمام میشه و با مفقود شدن دو پسر سیاه پوش یکی ده روز و دیگری دو سال" و در این میان دنیا یا درگیر طوفانی وحشتناک و یا اتشی بی رحم میشود. و خوناشامی میمیرد" روباه و لاکپشتی نیرو های خود را از دست میدن و ارباب پروانه ها اسیر احساسات پدرانه میشه. و میرالکسی که نماد ادمایی که خوبن ولی رنج کمی نکشیده اند نابود میشود. در ان جنگ نقاب ها کنار خواهند رفت و رازی که سال ها در عمیق ترین جای جهان دفن شده اشکار و قلبی از تپش می ایستد. و دشمنی که به خیال همه از رده ی زمانی خارج شده ظهور خواهد کرد. و سرنوشت دنیا به یک تصمیم وابسته خواهد بود.*پیشگویی تموم شد*
کلویی: چه پیشگویی وحشتناک و مهیبی امیدوارم واقعی نباشه.
ساشا: بدبختانه هر چی که پدر ملکه پیشگویی میکردند دیر یا زود به واقعیت تبدیل میشد. مثلا یک نمونش جنگ جهانی دوم.
کاترین: راست میگه.
مایک: پس خدا رحمتمون کنه.
مرینت: فک کنم بدونم منظور از دشمنی که به خیال همه از رده ی زمانی خارج شده ظهور خواهد کرده چیه. ولی بیایین امیدوار باشیم که من اشتباه میکنم.
ادرین: نکنه تا حالا شرور شدی کلک؟ هان؟
بانیکس: نه منظورش کت بلانسه.
آلیا: یا خدا! تو دیگه از کجا اومدی؟
کلویی: کت بلانس کیه؟
مرینت: ام ادرین اگه یک ی لحظه با من بیای توی اون یکی اتاق برات میتونم بگم.* خلاصه مرینت و ادرین اقا میرن توی اون یکی اتاق و مرینت جریان کت بلانس رو میگه*
آدرین: چرا بهم نگفتی؟
مرینت: خب چون ممکن بود بزنی نابودم کنی. بعدشم به قول بانیکس زمان شکننده س و ما باید سعی کنیم که تغییرات زمانی رو به حداقل برسونیم.*حالا اونا میان توی پذیرایی *
آلیا: چی بهش گفتی؟ به منم بگو .*مرینت جریان رو پچ پچ کنان میگه* اهان الان میفهمم چرا اون جعبه کلاه فرانسوی رو امضا نکردی.
تیکی: بچه ها نمیخوام نگرانتون کنم ولی کسی پدر ادرین رو ندیده؟
امیر رضا :ادامه دارد.............
خب خب همگی خونسرد یه نمیدونم چند پارت دیگه احتمالا همه ی شخصیت ها گرفتار یه جنگ خونین میشن.
والا.
طنز اخر پارت#
ساشا: حالا که حرفش شد شما دارید چیرو میشمرید که هی چپ و راست میکنید؟
الناز: دو خونه به چپ شش خونه به راست سه خونه از بالا چهار خونه از پایین.
مرینت فهمیدم.
*صدای انفجار*
*افتادن یه چیزی*
ادرین(از توی وان حموم): یوهو! خیلی باحال بود! بالاخره تونستید منو پیدا کنید.
پارسا: پس اینکار رو میکردید.
کاترین: حالا باید سنا رو پیدا کنیم.
الناز: اف6 و اف 7 رو منفجر کن مرینت.
مرینت: باشه.
*ساشا میخوره به سقف*
الناز: الان این مال اف6 بود یا اف 7؟
مرینت: منم نمیدونم.
گابریل: A2، A3 و بی 4 رو منفجر کن.
مرینت: فهمیدم.
*صدای انفجار*
سنا*از بالای سقف افتاد روی زمین*: ای ای. درد داشت... یه بار دیگه من درست قایم نشده بودم!
ادامه دارد.........