لحظه های سخت part 3 نصفه 💔

H.J H.J H.J · 1400/11/30 16:40 · خواندن 1 دقیقه

ادامه
این پارت کمه 
اگه استقبال بشه نیم پارت بعدی رو امروز میزارم 

 

 

لحظه های سخت پارت ۳
از زبان آدرین:
واقعا یک جورایی بین دوراهی موندم کلوئی از بچگی عین خواهرم واسم بود مامانم همیشه سرکار مد بود و وقتی واسم نداشت ولی کلویی بود! 
  الان هم مرینت برای پدر و مادرم و مامان کلویی و حتی خودم خیلی مهمه و خیلی دوستش دارم 
 آدرین با اشاره دست به کلویی میگوید به گوشه اس بیاید.
ـ کلویی من تورو از بچگی دوست داشتم ودارم ، فقط یک خواهش این که توی این مراسم که آبروی خانوادگی ماست با مرینت کناربیا 
کلویی قیافه ای مزخرف به خود گرفت ولی گفت : آدرین مرینت دختر یک نونواست ولی من و تو شهرت داریم ! اما سعی میکنم بالاخره ما از یچگی باهم بودیم و مثل خواهر و برادر ناتنی هستیم !
بهش گفتم :  میدونم کلویی ! میدونم ! ولی مهربونی و موفقیت به شغل پدر و مادرمون مربوط نیست و ممنونم که باهاش کنار میایی 
کلویی پا به زمین کوبید و تند رفت ولی میدونست قبول کرده چون من اونو میشناسم 
از زبان کلویی :
همین طور که پا می کوبیدم و ناراحت بودم از دست آدرین که چرا با اون دوپن چنگ مزخرف رفیق شده !  در همین خیالات بودم. که آدرین گفت : کلویی؟؟ کلویی ؟
جواب دادم: بله بله یعنی باشه حتما ولی...... 
آدرینلبخند زد . از آن لبخندهای ملیح دوست داشتنی 
از زبان مرینت:
خیلی استرس داشتم و عرق رو روی پیشونی ام حس میکردم .
یک دفعه کلویی رو دیدم که عصبانی از اتاق داره میاد بیرون. استرسم بیشتر شد !
یعنی نکنه قبول نکرده باشه و کل مراسم رو خراب کنه !؟ 
خیلی استرس دارم.