black sea... P3
تاداااا اینم پارت سومه دریای سیاه
راستی دیگه ماهرخ رمانو نمینویسه خودم مینویسم
ولی جدا یکم بیشتر کامنت بدین😐💔
پارت بعدو خیلی دوست دارم هیجانیه🌋🌋🌋
دستشو اورد بالا که بزنه توی صورتم
منم اماده بودم که جاخالی بدم و با مشت بزنمش که یهو...
صدای ی مرد دیگه اومد
_جانی چیکار میکنی؟!!
_اجاره خونرو میگرفتم ولی این دختره قبول نمیکنه و از زیرش در میره
مرد نزدیک من شد لبخند زدو گفت _اشکال نداره ما از خانمای خوشگل پول نمیگریم
با خونسردی تموم گفتم_ببخشید ولیــــ...
موهامو پشت گوشم زدمو ادامه دادم
_... ی کوچه یا خیابونو نمیشه خرید چه برسه به محله در ضمن این خونه ی ملک مسکونیه و سندش هم اسم. خالمه سند و مدرک هم داریم که خالم پول خرید این خونه رو کامل داده پس ما نباید به هیچ کس بابت هیچی پول بدیم
هردوتا مرد با تعجب بهم زل زده بودن
_وقتی شیشه های خونتونو خورد کردم میفهمی باید بابت چی پول بدی
_کاربرد پلیس چیه؟!!
_خسته نباشی من پلیسارو خریدم
_عه پلیسم مثله محله خریدنیه
_هی...
_ببخشید ولی من دیرمه باید برم
از کنار اون مرد رد شدم و فوری به سمت دبیرستان پا تند کردم
خودمم. میدونم شرش گردنمه حالا اگه واقعا شاخ بود خودشم نمیومد در خونه ی مردم یا بیخیال ی بچه دبیرستانی میشد
ولی این از اون کله خریایی که عقده بزرگ بودن دارن
سعی کردم فعلا ذهنمو از این چیزا دور کنم و با لبخند وارد دبیرستان شم...
با صدای زنگ دبیر گرافیک جدیدمون هم از کلاس خارج شد
گوشیمو در اوردم تا چک کنم زنگ بعدی چی داریم
که یهو صدای سابرینا بلند شد
_بچه ها اِی جِی میخواد امشب ی پارتی بگیره همتون دعوتین
صدای جیغ بچه ها بلند شد
سرمو دوباره توی گوشیم کردم
بهرحال منکه دعوت نیستم
با دیدن ی جفت کفش زرد جلوی میزم سرمو بالا اوردم
سابرینا؟!!
+توعم میای سیا
خودمو به نشنیدن زدم
_من؟!! کجا؟!!
+مهمونی دیگه حتما بیا
_باشه ممنون سعیمو میکنم
+خواهش میکنم
با رفتن سابرینا به این فکر کردم که
این بشر یکم مشکوک تر نشده
چرا یهویی انقد مهربون شده یعنی دلش برام میسوزه
شت من اصلا به ترحم احتیاج ندارم
نگاهی به فضای کلاس انداختم
دوباره با خودم گفتم
حالا کی اتیش زده به وَقتش به من ترحم کنه؟!!
با این فکرم لبخند محوی زدم و سرمو پایین انداختم
بلند شدم دفترامو جمع کردم و توی کولم انداختم تا بعدا بزارم تو کمدم
الا حسش نی
رفتم بیرون کلاس و وارد راهرو شدم
ی عده ی کمی مثل من سابرینا و اکیپش چون میخواییم طراح لباس یا طراح مد شیم و کلا به مد و فشن علاقه داریم همیشه تیپ میزنیم
ولی بقیه معمولین در حد ی پیرهن با ی شلوار جین
یا هودی یا تیشرت
با برخودن شونم به شونه ی ی نفر دیگه
از فکر دراومدم
برگشتمو دیدم ی پسر با چند تا دفتر روی زمین افتاده
جیغ خفه ایی کشیدم و گفتم: وای خدا معذرت میخوام تو حالت خوبه
روی پنجه ی پام نشستم و کمکش کردم دفتراشو جمع کنه
_معذرت میخوام اصلا حواسم نبود
+مهم نیست
بلندشدم کتاباشو دستش دادم و عذرخواهی کردم
در حالی که به سمت حیاط میرفتم به قیافه پسره فک کردم
(لابد الا فک میکنین شاهزاده با اسب سفید بود😑🤦🏻♂️)
صورت پره جوش بود
با موهای قهوه ایی و لبای صورتی خیلی پرنگ
ی خرده سبیل حال بهم زن و ظریفم هم داشت پوستشم سفید و رنگ پریده بود
(ضایع شدید😂❤)
ولی اگه به خودش برسه مطمئنم خیلی خوشگل میشه
چون ته چهره داشت
اگه کل این شهر اجازه بدن من استایلشونو انتخاب کنم عالی میشه
عالی شد اینم شروع ی حکومت دیکتاتوری
رفتم توی سرویس
از اونجایی که من نمیتونم دوست پیدا کنم اغلب تنها میمونم
میتونم بلدم ولی خب بلاخره که دوستم میفهمه من کجا زندگی میکنم و زندگیم با خبر میشه
جلوی یکی از شیرای اب وایسادم و چند مشت اب به صورتم زدم
نگاهی به اینه انداختم
زمزمه کردم_ لعنت بهت بابا
چندتا دستمال کشیدم و صورتمو خشک کردم
ناخداگاه قطره اشکی از چشمم افتاده
بی توجه اونم با دستمال پاک کردم و
سمت در رفتم
خواستم درو باز کنم که یهو ی نفر بازش کرد
و پسر وارد شد
با تعجب گفتم_ببخشید اینجا دستشویی بانوانه
_میدونم...