♥️سه تفنگدار ♥️

༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ · 1400/11/26 10:01 · خواندن 3 دقیقه

سلااااااااااااااام 

امروز حالم  بهتر بود گفتم ی پارت براتون بزارم

کامنت و لایک بدین گایز ی خبر خوب ب مناسبت عید امروز دو پارت میدم خدمت  شما عزیزان پس منو حمایت کنید ♥️👌🏻

دو هفته  بعد 

 

روز ها میگذشت  و من بیشتر ب فیلیکس  وابسته میشدم متوجه نگاهش شده بودم  ی چیز خاصی مثل شرارت تو چشماش بود ک متوجه نمیشدم همه فکر و ذکرم شده بود تو این مدت  آلیا و نینو  عقد  کردن  و لوکا هم دیشب اومد خاستگاری  رزیتا  ...با توجه ب مشکل خانوادگی  ک داشت  فقط یکی از دایی  هاش اومد اما لوکا  اونقدر  ب رزیتا  دل داری داد  و سعی کرد رزیتا رو از این موضوع  دور کنه فیلیکس  بهم  گفت ک چون مامان و بابا برگشتن  میاد خواستگاریم خیلی خوشحال بودم و استرس  عجیبی  داشتم پدرم کاملا مخالف  بود و همش ازم میپرسید دوسش دارم؟...اگه صادقانه  میگفتم  نهه حتی ذره  ای بهش حس نداشتم  اما مطمئن  بودم اون حس رو هم پیدا میکنم ..مطمعن بودم.

شالم رو درست کردم و با لبخند ملیحی  پایین  رفتم  مامانم شروع کرد ب قربون صدقه  رفتن: قربون  دختر خوشگلم  بشم..خوشبخت بشی مادر 

در جواب بهش ب یک لبخند اکتفا کردم ...پدرم با تحسین  نگاهم  میکرد اما غمی تو چشماش بود رو متوجه  نمیشدم سعی کردم بهش فکر نکن لابد دخترشو  داره میفرسه خوبه بخت ناراحته  دیگه...رزیتا اومد و بغلم کرد و گفت  ک نمیخواد تو مراسم باشه و با لوکا میره خرید  ...دوست نداشتم  ناراحت  بشه بنابراین باشه ای گفتم و با دم در همراهیش کردم....همون لحظه در ب صدا در اومد پدر و مادر خوش پوشی داشت  هردو وارد شدن  و با خوش  رویی  باهام  رفتار کردن  دختری ک فکر کنم خواهر فیلیکس بود خیلی شوخ بود و خیلی زود باهم  دوست شدیم...لبخند  از رو لبم پاک نمیشد بی شک زکی از  بهترین شب ها بود ..فیلیکس حلقه  رو تو دستم کرد و صدای کل مامان ها بلند شد 

(من نمیدونستم مراسم خواستگاری چ شکلیه و نمیخوام کش بدم رمان  رو بنابراین  ببخشید اگه خیلی زود ب اینجا رسیدم )

×××××××

 

باخنده  وارد خونه  شدیم  مامان  با خوشرویی  ب استقبال  منو فیلیکس اومد خرید هایی رو ک کرده بودیم رو بهش نشون دادم  و اونم کلی از سلیقه ی من و فیلیکس  تعریف کرد ...فیلیکس: مرینت ی چن لحظه  میتی بالا 

 

مری: اره بریم 

 

وارد اتاق شدیم منو ب سمت خودش کنید و بوسه ی ب پیشونیم  زد و آروم لب زد: تا وقتی کامل برا خودم نشدی ب خودم اجازه نمیدم بهت دست بزنم ..از این همه شعور و فهمش  واقعا  خوشحال شده بودم لبخندی  بهش زدم ک ادامه  داد : من برم دیگه بعدا میبینمت.....باشه شب خوش ....

 

 

تمااااام پارت بعد اگه کامنت  و لایک زیاد باشه تا کی ساعت آینده میدم اما اگه نباشه ایشالا شب  پس بستگی ب خودتون  داره برای اینکه هیجانش  خیلی زیاده  آنچه  خواهید داد هم دارم 

 

آنچه  خواهید  دید: 

_بدنم رو سست  کرد 

_اوه آدرین 

_فیلیکس اینجا کجاست 

_عالی بود سرگرد