عشق شکسته s2 p21(گذشته ای شوم:بخش4:نقشه فرار2پیشنهاد هانس)
نمیدونستم چه اهنگی مناسبه اینو گزاشتم ولی به نظرتون هانس به الناز چه پیشنهادی داده که الناز قبول نمیکنه؟
مزاحم نمیشم.
انچه گذشت:
بهوش اومد؟
***&&&***
من طوری باهاش رفتار کردم که انگار ازش متنفرم چون نمیخواستم بقیه بفهمن یه خوناشام عاشق یه دورگه شده.
***&&&***
اره نیمه شب کارو انجام میدیم.
***پایان انچه گذشت***
من: باشه. بای*قطع میکنه* ام؟ میشه.....
معاون: نترس همه ی کارا با من. تو فقط حاضر شو.
من*معاون رو بغل میکند*: ممنون.
کلویی
اه باورم نمیشه. باید واسه اون دختره نیمه شب حرکت کنیم. البته اینکه اگه زود عجله نکنیم. پاریس نابود میشه هم بی تاثیر نیست. در هر صورت. حالا خوبه سابرینا رو با خودم اوردم.
من: سابرینا. چایی سبز.
سابرینا: چشم کلویی.* چایی سبز میاره*
من: سابرینا. چشم بند.
مرینت: ببینم کلویی مگه سابرینا برده ی تو هست که اینطوری حرف میزنی.؟
من: به تو ربطی نداره دوپن چنگ.
مرینت: باشه هر طور خودت میدونی . راستی کسی میرالکس باکس من رو ندیده؟
همه: نه
پارسا: گابریل کجاست؟
آدرین: بابام پیش ایدا و زهره هست.
پارسا: فقط میخواستم بدونم.
*از اینور *
از زبون راوی
هانس میره توی اتاقی که الناز توشه ولی با دیدن تخت خالی خشکش میزنه.
هانس: نگهبانا الناز فرار کرده.... متر به متر قصر رو بگردید.
خودش با نگهابانا میره توی سوییت دوم اون اتاق و الناز رو میبینند که داره نقاشی میکشه و هدفون توی گوششه.
الناز*هدفونش رو خاموش میکنه*: کاری داری؟
هانس: فک کردم دوباره فرار کردی. فک کنم دیگه اون پیشنهادمون رو قبول کردی. چون فرار نکردی.
الناز: نه نکردم. حداقل فعلا. ولی اینکه الان اینجام لزوما به این معنی نیست که تمایلی به فرار کردن از اینجا ندارم.
هانس: یعنی هنوز به فکر فرار کردنی.
الناز: حالا خوبه همین 2 ساعت پیش منو اوردن. نه 50 پنجاه سال پیش که اینطوری میگی.
هانس: نکته ی ظریفی بود. من دیگه میرم. فرار نکنی ها.
الناز: قولی نمیدم.*هانس رفت**توی ذهنش* خب شرط میبندم تماسام رو میشنوه ولی من نیازی به تماس گرفتن ندارم چون به دوستام گفتن که اگه گرفتنمون . من نیمه شب همون شب میام توی حیاط خلوت قصر. اگه نیومدم یعنی یک مشکلی پیش اومده و نمیتونم باهاتون بیام. نقاشیم تموم شد. الانم برم ببینم نقاط کور این اتاقا کجاهان؟ اولیش که دستشویی و حمومه.
*الناز راه میره تا دونه دونه نقاط کور دوربینا رو پیدا کنه*
*در اتاق دوربین ها*
هانس: اون داره چیکار میکنه؟
کسی که پشت مانیتوره: احتملا از بیکاری داره سعی میکنه جاهای دیگه اتاق رو کاوش کنه.
*ملکه ی سابق*
من به هر دوشون گفتم چقدر اینکار خطرناکه. ولی گوش نمیدهن. نمیفهمن که پایه ساختمانی که میخوان بسازن قوی نیست و ممکنه فرو بریزه. خب پس میرم به دوستاش میگم. اره. از راه پله ی مخفی از قصر خارج شدم به سمت هتل کاترین رفتم. و از دیدن اینکه محافظ هتل طوری خم شده بود که دماغش به زمین میرسید. خنده ام گرفتم الان میفهمم چرا الناز از اون تعظیم ها خوشش نمیاد چون بی نهایت خنده دارن.
من: لازم نیست تعظیم کنی......ادامه دارد......
به نظرتون هانس چه پیشنهادی به الناز داده؟ منظور مادر اون دوتا از اینکه"من به پسرام گفتم چقدر اینکار خطرناکه" چیه؟
ادامه در پارت بعد.(ماریا: خدایی طولانی داد پس اگه نظر ندید اون میدونه با شما)
#طنز اخر پارت#
ساشا: *دست به سینه رو به الناز* پس چرا اینهمه مدت راجب اسمت دروغ گفتی؟
الناز: چاره دیگه ای نداشتم.
ساشا: میگی؟ به بقیه حقیقت رو میگی؟
الناز: معلومه که نه! همین که الان میدونی میتونه حسابی جونت رو به خطر بندازه!
ساشا: چرا؟
الناز * با بد جنسی و لبخند*: اینو دیگه باید خودت بفهمی.
پایان