مای نیم ایز وروجک پارت30

Delaram Delaram Delaram · 1400/11/21 15:20 · خواندن 10 دقیقه

های گایز بپرید ادامه

از جام به کنار هولم داد و خورده کیک هارو با دستش جمع کرد.
کیمیا- حالا خوبه از من بزرگ تری ها! هنوز مثل بچه ها می خوری. برم لیوان هارو بذارم آشپزخونه
الان میام واست میگم...
یعنی چه خبر مهمی بوده که کیمیا من رو نصف شب از خواب بیدار کرد؟ داشتم از فضولی
میمردم، پتو رو کنار زدم تا برم دنبال کیمیا که خودش اومد.
- پس رفتی صفر قندهار که اون قدر طولش دادی؟
اومد و توی جاش دراز کشید، گفت:مرینت تو چقدر پول تو دست بالت هست؟
هوف اگه موضوع مهمش پول تو جیبیش باشه که اول ماه ازش محروم شده، خودم با دست های
خودم می کشمش.
- کیمیا نصف شبی منو بلند کردی که ازم پول بچاپی؟
کیمیا- نه به جون خودم، واسه لباس می گم!
لباس؟ لباس برای چی؟ یعنی چه خبر شده؟
به سقف خیره بودم، با سوال هایی که مثل قارچ تو سرم رشد کردن به سرعت نور سمت کیمیا
برگشتم.
کیمیا- خب حالت خودت رو نکش، میگم برات. با مامان رفته بودیم آشپزخونه کارهای شام رو انجام
می دادیم، زن عمو هم این ور اپن نشسته بود و می شناسیش که.. هی فخر می فروخت. بچه
هاش رو توی سر مامان میزد که صدتا خاطر خواه دارن و پسرت دست نجنبونه، همشون پریدن
و... خلاصه که از این چرت و پرت ها...
خیلی جدی به مامان گفت:
-بمیرم برات که با این اخالق گند دخترت هیچ کس واسش پا پیش نمی ذاره.
وای مرینت نبودی ببینی، می گن "چوب خدا صدا نداره" راست می گن!
انتظار داشتم بگه که از بالای اپن پرت شد پایین یا مثلا یهویی کچل شد
کیمیا که ساکت شده بود یهویی پرسید:
- اگرست کیه؟
برق سه فاز بهم وصل کردن، پاشدم نشستم و گفتم: چطور مگه؟
کیمیا- خوشگل و خرمایه ایناست؟ یا خرت کلا دم نداره هیچی، بدون پولم هم هست؟
از حرف زدنش سر در نمی آوردم! منظورش کدوم اگرست بود؟ ادرین؟! نه بابا! اصلا این چی
می خواست بگه که هی از زیرش در می رفت؟
دوباره یهویی با یه علامت سوال بزرگ نگاهش کردم.
کیمیا- خب حالا تورو خدا منو نخور! الان میگم..
متکاش رو تا کرد، آرنجش رو روش گذاشت و گفت:
ـ آره دیگه تو گیر و دار بحث با زن عمو بودیم که تلفن زنگ خورد، بعد از کلی تعارف تیکه پاره
کردن، زن عمو گوشی رو برداشت و از چهرش تعجب می بارید.
ـ اه حناق بگیری با این توضیح دادنت، ختم کلام رو بگو و شهین مهین هم نکن! 
یه نفس عمیق کشید و بعد تند تند گفت:
ـ آقا ختم کلام: یکی به اسم ادرین اگرست زنگ زد...
آب دهن جست تو گلوم، داشتم خفه می شدم، شگفت زده و سرفه کنون داد زدم:
ـ ادرین؟
کیمیا برای این که بقیه بیدار نشن پرید و جلوی دهنم رو گرفت.
کیمیا- آره! چه خبرته؟ چرا داد میزنی؟ گفت می خواست ببینه خونه رسیدی یا نه! 
نفس کم آورده بودم، دست کیمیا رو گاز گرفتم و از جلوی دهنم برداشتم.
ـ چی میگی؟ این کار رو با من نکن! اصلا اون شماره خونه رو از کجا آورده بود؟
کیمیا- خانوم باهوش اول گفت گوشیت رو توی ماشینش جا گذاشتی و بعد هم حالت رو پرسید،
گفت خونه رسیده یا نه؟
گوشیم رو جا گذاشتم؟ کی؟! 
کیمیا- هان؟ گفت گوشیت داشته خودکشی می کرده بس که زنگ می خورده، گفته بهت خبر داده
باشه!
اعصابم از بی حواسیم خورد شد، حالا با اون همه عکسی که من توی اون گوشی داشتم کلی آتو توی
دستش اومده بود ؛ آخه برای خودم خبرنگاری بودم و حتی از اولین پی پی گنجشک محلمون هم
عکس گرفته بودم.
یهویی به ذهنم زد که برم و به خط خودم زنگ بزنم تا ببینم اوضاع چقدر خیته. داشتم در رو باز
می کردم یهو یاد حرف اول کیمیا افتادم که دنبال تیغ زدن جیب من بود.
عروسکی که کیمیا پشت در اتاق چسبونده بود رو کندم و تو صورتش پرت کردم، فکر کنم خوابش
برده بود که یهویی از جاش پرید.
ـ کثافت فکر کردی خوابم؟ می خواستی آمار حسابم رو در بیاری؟ الان تلفن من چه ربطی به پول و
لباس داشت؟
اخماش رو توی هم کرد و گفت:
ـ به تولد البرز هم ربطی نداره، نه؟ یابو...
پتو رو روی سرش کشید و با ادامه ی اشعار و غزلیاتش زیر پتو خفه شد. شونه هام رو بالا انداختم
و بی تفاوت پی انجام کارم رفتم، انگار که دوباره چیزی یادم افتاده باشه در رو باز کردم و لنگه ی
پاپوشم رو به سمت کیمیا پرت کردم که کلافه پتو رو از سرش کشید و بد نگاهم کرد.
ـ کیمیا بعدا تولد البرز رو یادم بنداز ذوق کنم، فعلا حسش نیس! 
صبر نکردم تا دهن کیمیا که باز شده بود به گفتن کلمه ای موفق بشه. مثل دزدها در رو بستم و
چهار چنگولی از پله ها پایین رفتم.
کسی بیدار نشده باشه، اجماعا صلوات!
تلفن خونه رو دستم گرفتم، یعنی کار درستی بود که توی اون زمان بهش زنگ میزدم؟ گور باباش! 
ته تهش خواب بود دیگه. شماره ی خودم رو از حفظ گرفتم
بوق اول نرفته رو بوق دوم جواب داد.
ادرین- بابا دهنت سرویس! مگه یک شب هم زنگ میزنن آخه؟ مرد حسابی اگه می خواست
جوابت رو بده، همون سر شب می داد! سکته هم نکن فقط گوشیش توی ماشینم جا مونده، ولی
داداش خودمونیم این هم سلیقه ست که تو داری؟
ـ پرو به چه حقی گوشیه منو جواب میدی؟
مامانت بهت یاد نداده که اگه وسیله ی مردم توی ماشینت موند، بهش دست نزنی؟
ادرین- مامان توام بهت یاد نداده اولا آدم به بزرگ ترش سلام میده؟ دوما:این وقت شب کسی
مزاحم مردم نمی شه؟ نگفتی شاید خواب باشم؟
ـ مرغ هاهم الان نمی خوابن!
ادرین- عه! جدی؟ پس شما میگید از نژاد کدوم یکی از مرغ ها هستید که از سر شب خواب
تشریف داشتید؟
ـ اونش دیگه به خودم ربط داره!
ادرین- میگم مرینت اون یوسکول قرمزت چی شد؟ هوو سرش آوردی؟
ـ به دست یه یابو به قتل رسید! فردا توی پارکینگ صبر می کنی، میام گوشیم رو ازت می گیرم!
انگار که فکرم رو خونده باشه گوشی رو زودتر از من قطع کرد. کثافت، توام با اون قیافت... دیگه
جواب خودم رو نده که وجدان جان!
من یک حالی ازت بگیرم کیف کنی. گوشی رو با حرص سرجاش کوبوندم و پله ها رو دوتا یکی بالا
رفتم.
***
مامان- مری اول صبحی این مدل مو چه صیغه ای اخه؟! بيا موهاتو کوتاه کنم..
یه مدل مو پیدا کرده بودم، تپل! می خواستم چش این ادرین رو از کاسه در بیارم.
آخرین باری که جلوی موهام رو کوتاه کرده بودم، همون شش ماه پیش بود و دیگه خیلی نامرتب
شده بودن .
مامان از آب آبپاش توی صورتم پاشید که از فکر پریدم .
مامان- خیلی کوتاه میشه ها!
ـ خیالی نیست، بزن بره. پشتش بلنده دیگه!
امروز صبح زود کلاس نداشتم، یعنی باید بگم اصلا کلاس نداشتم.
بعد از این که کار مامان تموم شد، کل موهام رو اتو کشیدم. بهشون گل سر هم نبستم و همین
جوری گذاشتم آزاد باشن تا یه هوایی هم بخورن، فقط یه دستمال سر کوچولوی قرمز رو سرم گره
زدم که مثل تل روی موهام عمل می کرد. شال حریر روی سرم انداختم و ناخون هام رو هم لاک
قرمز زدم. یه مانتوی بلند تا مچ پام که طرح لی و مدل گشاد و شلوار جین کوتاه با کفش های
پاشنه بلند تیپم رو کامل کرد؛ به نظرم اگه نمی گفتم نصف لباس ها مال کی بودن، سنگین تر
بودم. یه رژ اناری و طبق معمول خط چشم بلند همه چیز رو تموم تر نشونم می داد.
مامان کلی برام خط و نشون کشید، بعد به خدا سپردتم و در آخر اجازه ی رفتنم رو صادر کرد.
تا خود دانشگاه فقط تیکه و متلک شنیدم.
مقصر خودم بودم، ولی به کور کردن چشم ادرین می ارزید. یه عمر تیپ اسپرت زده بودم و حالا
یه بار هم این مدلی می خواستم بچرخم. چرخ و فلک دنیا که از کار نمی افتاد.
دقیقا یک ساعت بود که جلوی در پارکینگ دانشگاه واستاده بودم، ولی هیچ خبری نه تنها از ادرین
نبود بلکه اونجا محل عبور و مرور گربه مدرسه ای ها شده بود! هیچ آدمي زاد دانشجوای به چشم
نمی اومد.
دیگه این جوری نمی شد، از یه خانمی که داشت از جلوم رد میشد به زور گوشیش رو گرفتم و به
خط خودم زنگ زدم.
تا گوشی رو برداشت داد زدم:
ـ یابو نمی خوای بیای، ایستگاه منو گرفتی؟
ادرین- خانم نمی دونستم روز تعطیل هم باید دانشگاه بیام!
زنه هی می خواست گوشیش رو ازم بگیره، دستش رو پس زدم.
ـ اه الان میدم دیگه، بذار ببینم این مغز دیلیت چی میگه!
ـ مگه امروز کی مرده؟ مامان من که صبح سر کار رفت، تازه آبجیم هم خونه نبود!
یهو انگار یه چیز جدید یادم اومده باشه،گفتم :
ـ تازه، کیارش هم صبح ماموریت رفت!
زن چادری که دوباره یه قدم جلو اومده بود و بین حرفم اومد ....
ـ خانم من عجله دارم!
دستش رو جلو آورد تا گوشی رو از گوشم جدا کنه که من با دست آزادم روی دستش زدم و چند
قدم ازش دور شدم.
ادرین: خیر فرزندم! تا حالا دیدی کسی تعطیلی رسمی پاشه بره دانشگاه؟! امروز روزه...
لگد محکمی به ماشین پارک شده کنار خیابون زدم که صدای آژیرش باعث شد صاحب ماشین از
مغازه بیرون بیاد و صداش بلند بشه..
 ـ هووی خانوم! به
 
خر بابات لگد نمی زنی ها! چته؟
گوشی رو از گوشم جدا کردم و با داد گفتم:من چته گلم؟ تو چته گلم؟!یابو برت نداره ها همش یه
ضربه جزئی بود، دعوا داری؟!
مرد با دست برو بابایی گفت،غرغر کنان ریموت ماشینش رو زد و دوباره وارد مغازه شد. گوشی رو
به گوشم چسبوندم و گفتم: ببین! ملکه انگلیس هم که مرده باشه باس گوشی منو بیاری، تفهیم
شد؟!
ادرین:اوه کیه میره این همه راه رو؟ آدرس رو پیام می کنم، دیر برسی باید شمال پیدام کنیا!
و بعد تلفن رو قطع کرد.چند دقیقه هم زنه رو به خاطر دریافت پیام معطل کردم و بعد از خوندن
آدرس گفتم:بگیر خسیس! چک کن در اثر خوردن کوچک نشده باشه ؛ حالاخوبه خوردنی نبود!
زن نگاه معنی داری بهم کرد كه معنیش نمی کردم سنگین تربودم، با گفتن یه پررویی غلیظ محل
رو ترک کرد. آدرسی که داده بود جایی حوالی نیاورون بود. واسه اولین پرایدی که رسید دست بلند
کردم و سوار شدم.
ـ آقا من می خوام برم نیاورون!
راننده از تو آینه نگاهی از خوشحالی بهم انداخت و گفت:ای به روی چشم، شما جون بخواه!
همین طور که به سمت شمال شهر حرکت می کردیم، کم کم تنها ماشین مدل پایینی که دیده
میشد، پرایدی بود که من توش نشسته بودم! اون قدر ساختمون های بلند قامت به چشم میخورد
که آدم برای دیدن آخرین طبقه اش گردن درد می گرفت.
ـ انگار کلاغن...از خدا نمی ترسن حداقل از ارتفاع بترسن.
راننده حوالی همون جایی که آدرس داده بودم نگه داشت.
ـآبجی رسیدیم!
نگاهم رو از پسری که تا کمر توی ماشین یه دختر رفته بود، گرفتم و گفتم: مچکرم... چقدر شد؟
راننده که تازه معنی خوشحالی زاید الوصفش رو می فهمیدم،گفت:قابل نداره صد و پنجاه تومن!
داد زدم:چی؟! با خودت چی فکر کردی داداش؟ قیافه رو دیدی؟ رنگ و لعاب رو دیدی فکر کردی
خبریه؟! من خودم بچه پایینم، بهم هوای نوک قله نمي سازه. زنگ بزنم بیان تو گونی ببرنت یا
درست قیمت میدی؟!
راننده- آبجی مثل این که مزنه دستت نیستا!
-

نظرتون در مورد این پارت خوب بود یا بد؟؟؟

تا پارت بعد بای