♥️سه تفنگدار ♥️
سلام
پارت جدید بفرمایید ادامه
بچه هابنظرتون رمان رو دارم کش میدم ؟ بهم بگید لطفا
مرینت
امروز صبح خیلی مسخره بود باید با آدرین تنها میموندم لایلا گفت کاز داره و میره خرید فیلیکس هم گفت برام سوپرایز داره و میاد دنبالم هم از دستش عصبانی بودم ک منو با این آقا تنها گذاشته هم هیجان داشتم واسه امشب ...از آلیا و رزیتا هم ک خبری نیست فقط دیروز آلیا زنگ زد و گفت نینو ازش خاستگاری کرده براش خوشحال بودم اما ...دروغ چرا ی حسی مثل حسادت درونم بود من چیم بقیه کمه چرا من ب عشقم نمیرسم ؟؟؟؟
لباس ورزشی رو پوشیدم و ب سمت پارک نزدیک هتل رفتم هدفونم رو توی گوشیم گذاشتم و آهنگ مورد علاقه ام رو پلی کردم
(با ارز پوزش خدمت شما بزرگواران ب اطلاع میرسونم این جانب ثنا اصلا آهنگ فارسی گش نمیده و فقط زیر و خارجیه ک هم اکنون گشودیم اومد بزارم دیگه خودتون من رو ببخشید 🚬🗿)
وقتی ب خودم اومدم صورتم پر از اشک شده بود ...آدرین...آدرین تو با من چی کار کردی اصلا دلیل رفتار هات چیه...اون نگاه معنیش چیه؟ ....یاد دیشب اوفتادم رچشمای سبزش ب قرمزی میزد اون قدری مست بود ک شیشو رو تو دستش شکوند..آخ....حتما درد داره...کننه بازم خون بیاد....ب خودم مهیب زدم مرینت آدم شو...تو چی کاریه اونی اخه؟ دختر احمق؟....احمق...احمق...احمق خودمو نگه داشتم نباید ب خاطر کسی ک لیاقت نداشت اشک میریختم...اصلا شاید منم ک لیاقت ندارم ؟ دارم ؟
وقتی رسیدم خونه فیلیکس و لایلا نیومده بودند و من قافل از شبی ک در پیشه رو دارم گوشی برداشتم و ب رزیتا زنگ زدم صدای خندونش توی گوشی پیجید: به سلام مرینتی چطوری؟ خوبی؟ چه خبرا؟.....رزی جون نفس بگیر خواهر هیچ خبری نیست فردا بر میگردیم و بعد نوبت گروه شماست ....عه چ زود گذشت ....بله دیگه شما ک دارند عشق حال میکنید با اون دوست پسرای زشت تر از خودتون....ناگهان صدای خنده ی لوکا اومد و گفت: دستت درد نکنه حالا شدیم زشت .........وااای رزیتا خدا بگم چی کارت کنه آبروم رفت اما خودمو نباختم و گفتم: پس چی فک کردی خوشگلی هههه ....لوکا: باشه باشه من تسلیم...مرینت: آفرین حالا شد ...رزیتا: عه مرینت لوکا ی منو اذیت نکن ...مرینت: گمشو دختر چش سفید ...و بعد از چن دقیقه گوشی رو قطع کردم صدای در اومد آدرین تو اتاقش بود بیرون اومد و درو وا کرد هه لابد عشقش اومد ...سعی کردم ب جلو نگا کنم ولی حواسم به اونجا بود ...بر خلاف تصوراتم فیبیکس هم اومد تو ...ابرو های آدرین بالا پرید : باهم بودین ؟ ...لایلا: نه داشتم میومدم بالا آقا فیلیکس رو هم دیدم...آدرین مشکوک آهانی گفت و هردو ب پست اتاق هاشون رفتن فیلیکس اومد پیشم و گفت: وای چقدر وراجه تو همین چن دقیقه مخمو خورد خندیدم و چیزی نگفتم بعد وز پوشیدن لباس راه افتادیم سمت جایی ک ازش خبر نداشتم
و این بزرگ ترین اشتباه من در زندگی بود ...بزرگ ترین!!!!!!!
کامنتو لایک فراموش نشه ♥️