عشق خلافکار من

اما اما اما · 1400/11/18 19:11 · خواندن 2 دقیقه

لباس مرینت 👆

لباسم و رو پوشیدم آلیا اومد گف وای خیلی بهت میاد خاستم آرایش کنم که آلیا گف من آرایش میکنم شروع کرد به آرایش کردن مو هامو هم درست کرد به ساعت نگاه کردم 2 ساعته دارم آماده میشم کیف پولمو با گوشیمو برداشتم که صدای بوق ماشین اومد رفتم دیدم آدرین اومده پیتده شد و درو ماشین برام باز کردم  سوار شد

از زبان آدرین  مرینت خیلی جذاب شده بود بردمش توی جنگل اونجا رو آماده کرده بودم اول تعجب کرد ولی بعد پیاده شد   چشماشو گرفتم گفتم بیا بردمش یکم جلوتر

از زبان مرینت دستشو. برداشت مهو اونجایی که آماده کرده بود شدم روی زمین پره گل و شمع بود برگشتم سمتش گفتم اینجا رو خیلی قشنگه خودت درست کردی  گف آره رفتیم

کنار آتیش نشستید هوا یکم سرد بود آدرین کتشو داد به من

یکم نشستیم  من برگشتم سمت آدرین اون داشت منو نگاه می‌کرد یکم صورتش رو جلو آور منم یکم بردم جلو لباشو گذاشت رو لبام  نفساش به نفسام می‌خورد که گوشیم زنگ خورد گوشیم رو برداشتم جواب دادم آلیا بود گف با آدرین خان خوش میگذره منم گفتم از کجا فهمیدی با اونم گف نینو گف  باهم یکم حرف زدیم و قط کردم  رفتم پیش آدرین پرسید کیه منم گفتم آلیا  آدرین ازم پرسید دوست پسر داری  منم گفتم نه گفت  ام خوب من چن وقته که از تو خوشم میاد  میشه دوست دخترم شی منم گفتم  ام نمیدونم شما پلیسی منم خلافکار ولی شما که استفاع دادین گفتم تو از کجا میدونی گف نینو گفتم آها

دستم درد گرف  نظر بدیدا