ویبره

butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 · 1400/11/16 14:15 · خواندن 2 دقیقه

برید ادامه مطلب

تو یه گوشه از پناهگاه ۶کِز کرده بودم

فکرم درگیر بود 

بلند شدم و گلوله ها و تفنگایی و که از خودم اویزون کرده بودمو در اوردم و ویبره رو گذاشتم سرجاش

ادرین داشت با هوگو بازی میکرد کاگامی و الیا داشتن باهم حرف میزدن

نینو و لوکا باهم تفنگارو پر میکردن و کلویی هم داشت کتاب میخوند 

هواسم رفت سمت کوله پشتی پاره پورم 

از داخلش یه جقجقه در اوردمو دادمش به هوگو 

اونم یه صدای بانمک از خودش تولید کرد 

کولمو انداختم پشتمو از پناهگاه خواستم برم بیرون که دیدم هوگو داره میاد سمتم 

درو باز کردمو محکم بغلش کردم 

بوی خونش درست مثل ادرین بود 

عاشق این بو بودم

اشک توچشام جمع شد 

بردمو هوگو رو دادم بغل کاگامی و چیزی که تو ذهنم بودو به زبون اوردم

-در نبود من مراقبشون باش

و از پناهگاه رفتم بیرون اشکام میخواستن سد و بشکنن اما نذاشتم 

یه مشت محکم زدم به سینم که با چهره عجیبی رو به رو شدم 

یه مبتلای سالم 

-این موقع شب اینجا چیکار میکنی نمیگی این مبتلا ها بهت اسیب میزنن

با تعجب بهش نگاه کردم که پشتش یه مبتلا دیدم که میخواد بهش صدمه بزنه

محکم کشیدمش پشتمو لا لگد زدم تو دهن اون مبتلا و زود کفشمو دراوردم چون بزاغ دهن مبتلا ها مارو یه مبتلا میکنه

کفشم بخاطر بزاغ اون مبتلا کثیف شده بود بلند شدمو رومو تکوندم 

-من یکی از مراقبای پناهگاه ۱.۲.۳.۴.و ۵ هستم و از پس خودم برمیام 

اونیکی کفشمو در اوردم و خواستم حرکت کنم که صدای ادرین اومد که از اون دور دورا داره داد میزنه

وقتی برگشتم یه مبتلا رو به روم بودبه تمام قبا بهش ضربه زدم تا اینکه افتاد زمین دوویدم سمت پناگاه ادرین داشت از هوگو محافظت میکرد و اسم کاگامیو به زبون میاورد

وقتی برگشتم صورت خونی کاگامیو دیدم فورا بلندش کردمو بردمش بیرون الیا و نینو و کاگامی داشتن با ضربه هاشون مبتلا هارو بژرون میکردن

کاگامیو گذاشتم جای امن و رفتم و با مشت لگدم به بچه ها کمک کردم

وقتی مبتلا ها افتادن انداختیمشون بیرون و من و ادرین رفتیم دنبال کاگامی 

وقتی به کاگامی رسیدیم به صورت وحشتناکی میخواست مارو نابود کنه 

حالا اونم یه مبتلا بود 

-ادرین بیا کنار اون یه مبتلا شده 

ادرین به خاطر هوگو عقب نشینی کرد 

هوگو رو داد بغلم و تفنگشو دراورد

-ادرین چیکار داری میکنی اون زنته

-هرکی میخواد باشه بمونه و مارو مبتلا کنه خوبه یا بمیره؟

جوابی نداشتم تو فکر بودم که صدای تفنگ به گوشم رسید هوگو داشت میزد زیر گریهکه ارومش کردم و بردمش داخل پناهگاه که ادرین با یه بطری بند انگشتی که داخلش مقداری خون بود و یه بطری دیگه شبیه اون که داهلش مقداری موبود اورد داخل 

بطریارو ازش گرفتم 

کوله پشتی مو در اوردم

 

 

پایان چطور بود؟