سناریو عاشقانه پارت1
سلام رمان جدید اوردم برید ادامه
مقدمه💌
یک بازی عاشقانه یک شرط بندی تل های عاشقی
همه ی اینا باعث عاشق شدن دو مغرور میشه دو بازیگر که هردوشون خوب کارشون رو بلدن خیلی عالی تر از خوب دلیل عاشق شدن اونا چیه ؟
کی میدونه؟
شاید حس نفرتشون باعث عاشقیشون شده
باید مواظب بود از نفرت تا عشق تار مویی فاصله است
شاید حس نفرتشون باعث شد وارد بازی عاشقانه بشن
کی برنده میشه
کی شرط رو میبازه
کی بازیگریش بهتره چطور میخوان عشقشون رو مخفی کنند
شایدم یک سناریو عاشقانه باعث عاشقیه اونا شد
یه فیلم عاشقانه !
این سکانس های عاشقانه احساسات اونارو به کجا میبره
این همه نقش بازی کردنا
بسته شاید دیگه بازیگری بسته نقش بازی کردن بسته حالا وقتشه خودشون باشن نه کس دیگه
عاشقی کنن اما واقعی دیگه کارگردان و دوربینی نباشه
ایندفعه الکی یا دروغین نباشه
دیگه یک سناریو عاشقانه نباشه
از هر حقیقتی عشقشون
واقعی تر باشه
وقتشه پرده نمایش رو کنار زد
وقتشه هردو تسلیم عشق بشن وقتشه غرور ها شکسته بشه هیچکس تو این بازی نمیبازه هر دو تو این سناریو برنده خواهند بود
وقتشه این سناریو عاشقانه تبدیل به یک صحنه واقعی بشه
پارت 1:~
ایالات متحده امریکا
~نیویورک
از زبان...
از کافه زدم بیرون تند تند و عصبی قدم بر میداشتم
مرینت با ماشینش پشت سرم بوق میزد برگشتم پوفی کشیدم و ایستادم ماشین رو متوقف کرد باران تند تند روی موهای طلایی رنگم فرود میومد نسیمی که می وزید حس و حال پاییز رو عاشقانه تر کرده بود
به من چشم دوخت بود رفتم جلو و اشاره کردم شیشه رو بده پایین
شیشه رو داد پایین و من خم شدم و تا امدم لب باز کنم
گفت
الیس :الکساندر بیا بالا خیس شدی چرا بچه بازی در میاری ؟ مگه من چی گفتم میخوام که از اون خراب شده بیای بیرون من هر لحظه نگرانتم درک کن
پوفی کشیدم این بحث تکراری که هربار مجبور به تکرارش بودم کلافم کرده بود با این حال گفتم:
الیس بالا بری پایین بیای اینجوری من و باید بپذیزی سعی کن کنار بیای عزیزم
اسمم رو با عجز صدا زد
الیس ;الکساندر
_ نه من با تو به نتیجه خاصی نمیرسم یا با من یا برادرت کدومش مجبورت نمیکنم منو انتخاب کنی و اگر نخوای با من باشی بهت حق میدم زدم با کف دست رو سقف ماشینش کوبیدم و اشاره کردم بره
اخمی کردم و دوباره راه افتادم کلافه دستی بین موهای خیسم کشیدم و راهمو ادامه دادم مرینت پوست لبشو از حرص کند خوب نقش بازی میکرد!
دوباره لب باز کرد و گفت الکساندرر
لحنش هوش از سرم برد
اینطوری نمی شد باید یه جوری با خودم کنار بیام باید رو خودم کار میکردم اره!
بوق زنان دنبالم راه افتاده بودو داشت الکی حرص میخورد و اسم الکیم رو جیغ مانند صدا میزد
همچنان لجبازانه زیر بارون قدم میزدم موهام به پیشونیم چسبیده بود و مرینت با نگرانی الکی نگام میکرد باز شیشه رو داد پایین
الیس_ الکساندر عزیزم! بیا سوارشو دربارش حرف میزنیم
نوچی کشیده گفتمو باز به راهم ادامه دادم که دوباره صداش در امد ِ
الیس_الکس جون الیس سوار شو سرما میخوریا
تیز برگشتم سمتش و با چشمای سبز وحشیم نگاش کردم چشام تو چشماش قفل شدو بازم خلع صلاح شدمو و بازم خودمو لعنت کردم
از پیاده رو امدم روی لبه جوب ایستادم و خیرش شدم ولی در انی یادم امد کجا و تو چه شرایطیم رو لبه جوب شروع کردم راه رفتن دستامو گذاشتم تو جیب کتم.
دوباره مرینت ماشینشو راه انداخت بوق بلند بالایی زد که کسایی که تک و توک اونجا بودن برگشتن طرفمون برگشتم سمت لامبورگینه ی قرمزش با لحن خشک و جدی گفتم :
الکساندر:تا تصمیمت رو نگرفتی سراغم نیا بعد یه لنگه از ابرومو انداختم بالا و ادامه حرفمو از سر گرفتم
الکساندر :مگه اینکه بخوای کنسول رو خبرکنم
چشمای درشتش و درشت تر کرده و گفت :الکس چرا داری بازی در میاری
زبونمو رو لبام کشیدم و زمزمه کردم من خیلی وقته کنار کشیدم از این بازی و ایندفعه با صدای رسا گفتم:
عزیزم من چیزه بدی نمیگم که تو برو تصمیمت رو بگیر یا من با شرایطم یا بدون من میدونم سخته اما شدنیه
بهتره با احساساتت تصمیم.نگیری و با عقلت تمام جوانب رو بسنجی
از ماشین پیاده شد . و دستمو کشید که بشونتم تو ماشین ولی اتفاق خاصی نیفتاد چون زورش اندازه یه بچه هم نبود چپ چپ نگام کرد لپامو از تو گاز گرفتم تا نخندم
اروم دستمو رها کردو امد اونطرف لبه جوب ایستادو دست به سینه نگام کرد بارون تو چند ثانیه خیس خیسش کرد
هیچکدوممون عجله ای نداشتیم انگار حرکاتمون اروم و شمرده بود و رفتم اونطرف لبه جوب کت چرمم رو دراوردمو گذاشتم روشونش
الیس: الکس من واقعا نمیدونم چیکار کنم
انگشت اشارمو رو گذاشتم رو لباش
الکس :هیس کافیه دیگه بعدا حرف میزنیم
موهای ثرمه ای ابریشمیش رو انداختم تو لباسش بغلش کردم چیکار کرده بود باهام که دیگه راه برگشتی نداشتم چرا شاید یه راه دیگه ام بود باید با قلبم میجنگیدم این دختر چموش نباید برنده میشد مگر اینکه اول اون بازی رو میباخت من امکان نداشت این بازی رو به این راحتیا ببازم
من ادرین اگرستم کسی که همه از یه اخمش حساب میبرن
نباید اینطور دلم میلرزید! یه دستمو گذاشتم زیر زانوشو یه دست دیگم رو زیر کتفش دستاشو دور گردنم حلقه کردوسرشو مالید بع سینم پوزخندی که رفت روی لبم رو تبدیل به لبخند ملیحی کردم و گذاشتمش صندلی عقب ماشین رفتم و پشت رل جا گرفتم یه جورایی خوشم امده بود از اینکه تو اغوشم میگیرمش ولی اجازه نداشتم همچین خوشی رو تجربه کنم غرورم اجازه نمیداد
این دختر کار خودشو بلد بود من با احساساتم تا کجا میخواستم پیش برم م چشمامو بستم انگشت شست و اشارم رو گذاشتم رو شقیقم و ماساژ دادم سرمو تکیه دادم به صندلی سعی کردم اروم باشمو افکارم رو پس بزنم ولی مگه میشد
صدای کات گفتن استیون رو که شنیدم نفس عمیقی کشیدم انگار این سکانس هم تموم شد بالاخره
مرینت از رو. صندلی عقب پیاده شد منم با قلبی لرزون واما قدمی محکم پیاده شدم پیاده شدنم مساوی شد با قفل شدن چشمام تو دو گوی ابی
♡••
دریاے شورانگیز چشمانت چھ زیباست
آنجاڪھ باید دل بھ دریا زد همینجاست..
استیون کف زنان امد سمتمون گفت
استیون :فوق العاده بود
این حرفش باعث شد تماس چشمامون قطع بشه و نگاهمون سمت استیون بره
این پارت ازمایشی بود اگر بازدیدو حمایت بشه و طرفدار پیدا کنه پارت دوم هم میذارم
بای کیوتا