آقای مغرور😏خانم لجباز😜p5

Parnyan Parnyan Parnyan · 1400/11/13 20:52 · خواندن 9 دقیقه

💙❄💙❄💙❄💙❄💙❄💙❄💙❄💙❄💙❄💙

ادری- چیه؟ چرا این طوری نگاهم می کنی؟ تو هم بلد نیستی کراوات ببندی؟

– چرا چرا، بلدم. از خودم حرصم گرفته بود که چرا اون طوری بهش خیره شدم. الان پیش خودش چی فکر می کنه؟ سریع کراوات مشکیش روبستم.

کت و شلوار مشکی و پیراهن قرمز، بامن ست کرده بود.

ادری- خواهش می کنم اون جا لجبازی نکن، نباید این ماموریت قربانی لجبازی ما بشه.

– چیه یهو روشن فکر شدید قربان؟ 

ادری- یه کم حرفای لوکا روم تاثیر گذاشته. این یه مدت رو نقش بازی کن، بریم ایران از دست هم دیگه راحت می شیم.

– لحظه شماری می کنم واسه ایران. بریم، لوکا  منتظره. رفتیم پایین.

 لوکا با یه کت و شلوار سفید و پیراهن طوسی منتظر ما بود و به ماشینش تکیه داده بود. لوکا - اوه اوه، خوشتیپ ها رو نگاه.

آقا، خانم یه امضا در راه خدا به من بدید خواهش می کنم.

ادری- خودت رو لوس نکن پسر.

– تو هم تو خوشتیپی دست کمی از ما نداریا.

 لوکا - وای، تو رو خدا راست می گی؟

 - می خوای همین جوری وایستی و حرف بزنی؟

متین دستپاچه گفت: – پس چی کارکنم؟

ادری- راه بیفت دیگه. لوکا- آها آها، باشه باشه. ماشین حرکت کرد و بعد از چهل دقیقه جلوی یه ویلای خیلی مجلل نگه داشت. پیاده شدیم.

لوک- این جا خونه ی مهندس نصیریه، یه خلافکار سرمایه دار. رفتیم بالا. لوکی با چند نفر سلام و علیک کرد. مهندس کیانی که ما رو دید اومد

سمت ما. مهندس کیانی با ادری و لوکا دست داد. چشم ازم برم نمی داشت .دستش که به سمتم دراز شد ادری فشار اندکی به دستم که از

لحظه ورود تو دستش بود وارد کرد.

مانی- اوه، ادرین جان خانوم زیبات رو با من عوض می کنی؟

ادرین یه کم اخم کرد و بعد با خنده گفت: – سارا خانوم داره میاد، جلوی اون هم همین حرف رو می زنی؟ سارا اومد . لباس دکلته ی طوسی

پوشیده بود د.

همش دور و بر ادرین و لوکا می چرخید، کیانی هم دور من.

سارا- اوه خدای من رقص، شما باید امشب رقصید.

لوکا- من با کی رقصید؟ هیچ کس نبود؟ سارا سریعا دست لوکی رو گرفت و برد وسط تا با هم تانگو برقصن. مانی بی غیرت می خندید. اومد جلوخواست دستم رو بگیره و به سمت پیست رقص ببره که سریع گفتم : – نه نه ممنون، من نمی رقصم

مانی- چرا؟ به من افتخار نمی دید؟

– نه، موضوع این نیست، می خوام یه کم نوشیدنی بخورم. اخم کرد. بهش برخورده بود. بد جور دلش رو واسه رقصیدن با من صابون زده بود.

رفت و اون طرف تر دست یک دختر رو گرفت و رو به ما گفت: – شما دوتا هم باید برقصید، زود باشید بیاید وسط.

ادری- نه، ممنون. مانی

-گفتم باید برقصید. زود باشید ببینم.

ادرین زیر لب گفت: – عجب گیریه ها! مثل این که مجبوریم.

– یعنی واقعا می خوای برقصی؟

ادری- آره دیگه، چاره ی دیگه ای هم مگه داریم؟

– آخه … سریع دستم رو گرفت و رفتیم وسط. لوکی تا ما رو دید خندید و چند ثانیه ما رو نگاه کرد. ادرین خیلی با تجربه و ماهرانه می رقصید.

با یه دستش دستم رو گرفته بود و. من هم دستم رو روی شونش گذاشته بودم. صورتش نزدیک صورتم بود ولی بخوبی حس می کردم که فاصله

مون رو باهم بخوبی رعایت می کنه .

دلم می خواست یه زیر پایی بهش بزنم.پامو آوردم جلو

نگاه کرد.زیرلب باحرص در حالی که سعی می کرد لبخند بزنه .گفت:چیه؟فکرای شوم زده به سرت؟پاتو جمع کن مگرنه خودم یه کاری می کنم

بیافتی. مری:نخیر…من کاری نمی خواستم بکنم ..من خیلی بلد نیستم عین شما…ن

ادری:دروغگوی خوبی نیستی تو خیلی به این رقص واردی

مری :آره تومهمونی هامون با پسرای فامیل زیاد می رقصم… باحرص به چشمام خیره شد.

ادری:خیلی خب…حواست به دور وبر باشه با نگاهم اینطرف واونطرف رو می پاییدم.به ظاهر می رقصیدیم اما تمام حواسمون به مهمون ها

بود…زن ها و مردهایی که خیلی پولدار به نظر می رسیدن…وصد البته خلافکار… همه یه جورایی از ایران در رفته بودن و دستی تو خلاف های

مالیاتی و شرکتی داشتن… بالاخره آهنگ لعنتی تموم شد ورفتیم پیش بقیه ایستادیم.

مانی:خیلی خوب می رقصین مهندس…البته هر کسی جای شماهم باشه با یه خانوم فوق العاده زیبا برقصه رقصش خوب می شه دیگه

ادری:خب آره من مرد خوشبختی هستم نکنه شما حسودیتون میشه؟ مانی سرش رو آورد جلو یه چشمکی زد

وخیلی آروم گفت:نباید بشه؟مرینت خانوم خیلی خیلی زیباست لوکا:چرا بلندنمی گی سارا جونم بشنوه؟ سارا:مانی چی گفت؟من نباید شنید؟

لوکا :مانی داشت از زیبایی مرینت تعریف میکرد

مانی:اِ…لوکا؟

سارا:واقعا مرینت زیبا هست و ادرین  زیباتر پشت چشمی برای مانی نازک کرد و به ادرین  چشمک زد.چشمای من و مانی گرد شده بود.لوکا

ولوله هم فقط می خندید.سارا رفت کنار ادری ایستاد و بازوی ادرین رو محکم تو دستاش گرفت.ادری یکم اخماش رفت توهم،بعدباخنده ی

مصنوعی بازوش رو از دستای سارا بیرون کشید و گفت:خواهش می کنم منو قاطی دعواهاتون نکنید

مانی- خیلی خب، نمی خواین با مهندس نصیری و دیگر دوستان آشنا شین؟

ادری- چرا چرا، می خوایم بریم. لوکا و ادرین  و مانی داشتن می رفتن. تا من اومدم همراهشون برم، سارا دستم رو کشید.

– ولشون کن، آدمای حوصله سربری هست. بریم با دخترا خوش بگذرونیم. هی دختر، زود باش! به ادری نگاه کردم سرش رو انداخت پایین و

تکون داد.با سربهم گفت اشکالی نداره ورفت. رفتیم پیش دوستای سارا. چندتا دختر جوون بودند که لباس های شب پوشیده بودن و با خنده

نوشیدنی می خوردن.

سارا- سلام دخترها، من اومد.

آلیس- اوه اوه، باز سر و کله ی تو پیدا شد که بلبل جون. و با خنده از بازوی سارا نیشگون گرفت.

آلیس - دوست جدید پیدا کردی؟

سارا- اوه، این مرینت هست، نامزد مهندس اگرست، شریک مانی. الکس که دختر زیبا و آرومی بود دستش رو به سمتم دراز کرد.

– سلام مرینت جان. خیلی خوش اومدی! من الکسم، دختر مهندس نصیری.

– من تعریف شما رو خیلی شنیدم. از آشناییتون خیلی خوشوقتم. باید بگم که واقعا ویلای زیبایی دارید.

الکس- ممنون، قابل شما رو نداره.

– مرسی

مرسانا- جانم؟ منو صدا کردی مری جون؟ همشون زدن زیر خنده و من متعجب بهشون نگاه می کردم.

– نه، من صداتون نکردم.

آلیس- چرا دیگه، همین الان گفتین مرسی.

– مرسی؟ مگه اسمشون مرسیه؟

مرسانا- نه اسمم مرساناست، دختر خاله ی الکسیم، دختر دکتر ساجدی، محقق شرکت کیانی. بچه ها می گن مرسی.

– اوه، پس شما باید یه پدر بسیار باهوش داشته باشی.

آلیس- آره، ولی کاش یه کمی از هوش پدرش رو به ارث می برد. منم آلیس، دختر عموی الکسم دختر مهندس ناصرنصیریم.

مری- لوکا می گفت خانواده مهندس نصیری دخترهای خوشگلی داره، من باورم نمی شد.

مرسانا- متین اسمی از کسی نیاورد؟

آلیس- اگرم بیاره اسم شما رو نمیاره مرسی خانوم. مری جون چیزی نگفته در مورد من؟

سارا- اوه مری، تو نباید تعجب کرد. همه این جا دیوونه ی لوکا هستن. او اما توجه نکرد به هیچ کس.

– اما خیلی دنبال یه دختره نازه که عشقش رو به پاش بریزه. لوکا یه پسر کاملا فوق العاده س. مرسانا دستاش رو گره کرد تو هم و سمت

صورتش گرفت. تو چشماش برق عجیبی بود.

– و همچنین خیلی خیلی جذاب.

آلیس با آرنج به پهلوش زد. – دلت رو صابون نزن.

الکس- بس کنید بچه ها، مری جان نوشیدنی چی میل داری؟

– ممنون می شم اگه یه نوشیدنی غیرالکلی بهم بدین.

آلیس- خب الکلی که بیشتر شادت می کنه.

– ممنون، معدم یه کم حساسه. چندبار امتحان کردم، هر دفعه حالم بد شده. ترجیح می دم نخورم.

آلیس- باشه، الان می رم می گیرم برات. یه چشمک به مرسانا زد و رفت. دو دقیقه بعد آلیس نوشیدنی رو برام آورد. خوردم و تشکر کردم. چند

دقیقه بعد احساس منگی داشتم، تمام سالن دور تا دور سرم می چرخید. ازاون سالنی که غرق نور بود و با لوسترهای بسیار زیبا و مجلل پوشیده

شده بود، تنها نورهای تار می دیدم. انگار تو هوا بودم و سرخوشانه می خندیدم. فکر می کردم یه دختر کوچولوی آتیش پارم که باید توجه همه

رو امشب به خودش جلب کنه و بشه ستاره ی امشب مهمونی. احساس کردم سرم گیج می ره و بعضی ها خیلی بد نگاهم می کنن. سرم گیج

رفت و دیگه چشمام بسته شد. داشتم می افتادم که به یه چیز نرمی برخورد کردم. سریع منو از روی زمین بلند کرد. احساس می کردم عین یه پر

روی هوا معلقم. صداهای گنگی می شنیدم.

ادری- چی شد؟ مری؟ مرینتتت؟

لوکا- چی خورد؟ این که سابقه ی غش و این چیزا نداشت.

لوکا خم شد و استکانی که از دستم افتاده بود رو برداشت و رو به

دخترا با عصبانیت گفت: – کی بهش مشروب داده؟

مرسانا- لوکا جون فقط یه لیوان بود، چه می دونستیم این قدر بی جنبه س؟

لوکا- مرینت به اين نوشيدني هاحساسیت شدید داره، مگه نگفت بهتون؟ یه هسته گیلاسش براش مثل سم می مونه.

ادری با چشمهای گرد شده در حالی که هنوز من رو تو آغوش داشت،

زیر لب گفت: – چی داری می گی؟ لوکا خیلی آروم سر تکون داد

و گفت: – راست می گم به خدا. خدا رو شکر مهمونی تموم شد، اگه ازهمون اولش می خورد مهمونی رو زهرمارمون می کرد. زودباش بریم. بعد

رو کرد به آلیس و مرسانا

و گفت: – می دونم بهتون گفته و شماها با شیطنت بهش دادید.

آلیس- چرا ما؟ مگه فقط ما دوتا اینجاییم؟ شاید سارا و الکس دادن

. سارا- اوه خدای من، مرینت گفت حساسیت داشت. تو رفت و نوشیدنی آورد آلیس.

لوکت- دیدی گفتم؟ آلیس خانوم، اگه یه بار …

ادری- دستم شکست لوکا، بریم تا حالش بدتر نشده. بی خیال، بعدا تسویه حساب می کنیم. متین با عصبانیت به چشمای آبی و وحشی

آلیس خیره شد و انگشت اشارش رو به سمت اون گرفت. لب هاش رو به هم فشرد و سر تکون داد و بی خدا حافظی دنبال ادری راه افتاد.

خیلی زیاد دادم از خداتونم باشه😌

ولی خدایی خیلی سم شد 

آلیس نصیری 😂

الکس نصیری😂

بابایییییییی