زندگی

butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 · 1400/10/29 16:48 · خواندن 5 دقیقه

بچه ها لطفا تفنگاتونو بزارید کنار بعد بخونید تنکیو

خون پلم خشک شد اما قلب خورد شدم نه 

-میگن انسان برای بخشش ۸ماه فرصت لازم داره 

-منم اینو شنیدم 

واقعا هم شنیده بودم 

تصمیم گرفتم دیگه به خودم دروغ نگم دروغ نگم که کسیو دوست ندارم

دروغ نگم که میخوامش یا دروغ نگم بهترینه و یا ...

-ساعت چنده ماریا

این باعث شد بفهمم چقد زیاد بیرون بودم انقد وقت گذروندن با فیلیکس بهتر از ادرین بود که متوجه گذر زمان نبودم

-ساعت ۱۲و ۴۹

-نمیخوای بری خونه 

-خونه ندارم میخوام برم خوابگاه 

-پس منم باهات میام دیر وقته

حرکت کردیم پام لنگ میزد اما وقتی رسیدیم جلوی در خوابگاه ۲تا چیز عجیب اتفاق افتاد 

۱فیلیکس هم تو این خوابگاه بود 

۲ ادرین و دوست دخملش جلو در خوابگاه بودن

ادرین از ماشین پیاده شد اومد سمت ما یکی خوابوند تو گوشم 

-میدونی از کی منتظریم که تو بیای

منم سیلیشو بی جواب نذاشتم یه مشت خوابوندم تو شکمش

و شروع به حرف زدن کردم

-اقای اگرست دلیل نمیشه که چون شمارتو گرفتم و باهات بیرون اومدمو و هدیه ای که داده بودی و قبول کردم دوستت داشته باشم 

بعد از پله های ورودی خوابگاه رفتیم بالا 

اتاق فیلیکس و دوستاش رو به روی اتاق ما بود 

-من برگش...

هنوز حرفم نصفه بود که یه صدایی با داد گفت

-معلوم هست کودوم گوری بود 

-الیا الان نه بعدا برات تعریف میکنم

و لنگ لنگان رفتم سمت اشپز خونه و یه دستمال و یکم بتادین ورداشتم 

-چی شده اذیتت کردن

وقتی سرمو برگردوندم با دوتا چشم سبز نفرت انگیز روبه رو شدم

جوابشو ندادم و پاچه شلوارمو دادم بالا که ادرین فوری اومد نزدیک

-من متاسفم که اونجوری باهات حرف زدم

و سرشو گذاشت روی پاهام 

سرمو برگردوندم دیدم پسرا از اونطرف دیوار دارن نگاه میکنن دخترا هم از یه طرف دیوار که منم در و حل دادم و بسته شد

-واسم مهم نیست اگرست 

سرشو بلند کردمو یه سینی گذاشتم زیر پام که بتادین نریزه زمین

و شروع کردم به ضد عفونی کردن پام 

-درد داره

-اونجایی که بودی بهتون زهرماری دادن نه

-چطور

-چون از نظرم داری حرف الکی میزنی

-چون دارم معذرت خواهی میکنم حرف مفت میزنم

شونه هامو انداختم بالا و پامو تمیز کردم و سر ظرف شویی دستامو شستم و سینی و تمیز کردم و رفتم سمت در که کلویی و نینو افتادن روم و ارنج نینو اومد سمت پام 

-لاش خورای کثافت چه گوجه ای میخورین هاااااا

پام دوباره شروع کرد به خونریزی منم با مشت کوبیدم تو سر همشون و رفتن یه جا نشستن

پامو با اب سرد شستم که صدای در اومد 

کسی از جاش تکون نخورد ولی اگرست در و باز کرد تا فرد پشت در و دید در و محکم کوبید وایساد پشتش

-کیه اگرست

-هیچکی

گوششو گرفتمو کشیدمش عقب 

درو باز کردم که دیدم فیلیکس 

-ماریا گوشیت مونده بود دست من اوردمش 

یه نگاهی انداختم 

-ممنون فیلیکس 

اما با دیدن شلوارش خندم گرفت

-به چی میخند...

تا شلوارشو دید بی مقدمه پرید تو اتاق ما و با دیدن دخترا که بهش زل زدن یه جیق فرا صورتی کشید(مخالف فرا بنفش چون این بلند تراز بنفش بود)

که ادرین شلوارشو فوری در اورد داد به فیلیکس

و خودشموند اما همه دخترا چشاشونو بستن و ادرینم شلوار شو پوشید 

-ماریا دوست پسر پیدا کردی

-آلیاااا دهنتو ببند

-دروغ میگی من لباس چی بپوشم از اینور عروسی تو از اون ور عروسی الیا

-نه دیگه من نه عروسی تو لوکا این روزا زیاد باهم میپرین منو الیا داریم واست لباس عروس طراحی میکنیم

با گفتن این حرف چشای شهلایی لوکا انقد بزرگ شد که الیا دویید یه کاسه پر از اب سرد اورد تا وقتی چشاش افتادن سالم بمونن لااقل

-ماریااااا

اما نینو عین خیالشم نبود انگار واقعا این کله خراب میخواست الیا رو بگیره

-ماریا من رفتم فردا میبینمت 

-باشه پس فعلا

وقتی فیلیکس رفت ادرین از پشت بغلم کرد

-چرا اینکارو باهام کردی

-چیکار؟

-اینکه رفتی با پسر خالم دوست شدی دیگه

-جرم که نکردم بعدشم اون یه دوست عادیه مثل تو

-من دوست عادیه تو ام نه

-اره 

-ماریا من تورو دوست دارم 

-چون بهت خوبی کردم دلیل نمیشه که تورو دوست داشته باشم

-دروغ گفتم باشه

-اما این دروغی نبود که هرکسی باهاش کنار بیاد اگرست 

بعد دستاشو از خودم جدا کردم و رفتم سمت کولم و هنسفری گوشیو در اوردم و گذاشتم تو گوشم 

و شروع کردم به گوش دادن خبر جدید (میراکلس) ارکین انیمیشن پر طرفدار 

که متوجه ساعت شدم ۱و نیمه و فردا کلاس دارم 

رفت بیرون اتاق که دیدم الیا و نینو باهم اما با فاصله جلوی اشپز خونه بودن داشتن میخوابیدن اما سرشون تو گوشی بود کلویی و لوکا هم تو اتاق پسرا خوابیده بودن

ادرین هم دوتا جا انداخته بود کنار 

هم و خوابیده بود روی یکیشون 

-ادرین دوست دخترت میخواد بیاد اینجا بخوابه

-یسس

-اخه نصف شب کجا میخواد بیاد اخه پاشو یکی از این تشک هارو بده من این تختا کمرومو درد میارن 

-خب بیا اینجا بخواب

-اوکی

بعد تشکارو از هم فاصله دادم و ۲تا بالشت گذاشتم وسطشون و دراز کشیدم 

-ماریا

-همممم

-بیداری 

-نخیر بیماری روانی دارم تو خواب حرف میزنم

-نمکدون

-اگرست من هنوز نبخشیدمتا

-فردا از دلت در میارم

-چطوری اونوقت

 

بچه ها مغزم پوکید به والله اخراش جالب نشد 

اما بهتر از این بود که به دست دوستان عزیز خفت بشم