♥️سه تفنگدار ♥️

༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ · 1400/10/29 10:06 · خواندن 5 دقیقه

سلام 

 

ی چن تا حرف داشتم بعد برید ادامه

 

 

اول از همه خیلی ممنون که رمان رو دنبال میکنید و دوست دارید 

 

 

دوم اینکه امروز دو تا پارت میدم  چون دیروز پارت ندادم 

 

 

سوم کسی هست که سه پارت پشت سر هم رو نخونده باشه و نتونسته پیدا کنه 

 

 

چهارم مهسا جون عکس منو اگه زحمت نیست درست کردی برام تو گفتمان بفرست یا گفتمان نویسنده ها پرویی منو ببخش اما عکس رو تو گالری ندارم و اصلا وقت این کار رو هم ندارم خلاصه شرمندع موقت نکن اگه برام بفرستی همه رو درست میکنم تنکس 

 

 

آدرس گفتمان هم اینجا براتون میزارم ♥️😄

 

🤍

 

بکوب 👆🏻👆🏻

 

 

رزیتا 

 

 

تو ماشین نشسه بودیم نه من حرفی میزدم نه اون از اونجا که آدمه وراجی بودم نگاه داشتن خودم سخت بود اما انگار لوکا اصلا مشکلی نداشت چون به جلو نگا میکرد و هیچ حرفی نمیزد برای اینکه بحث و وا کنم کنم گفتم : آهنگ داری بزاری 

 

 

خیلی جدی گفت: نه

 

 

(هانا: داره میگه خفه شو دارم رانندگی میکنم 

 

نویسنده: دقیقاااا)

 

 

دیگه حرفی نزدم فکر میکردم الان میخواد بحث علاقه او اینا رو بکشه وسط اما تمامی معادلاتم بهم ریخت همش به خودم میگفتم : اصلا برای چی برات مهمه ؟ 

 

 

 

.........

 

 

مرینت

 

 

چشمام بسته بود و به آهنگ گوش میدادم برای ی لحظه گوشیم زنگ خورد آهنگ رو قطع کردم و جواب دادم 

 

 

_ بله؟

 

 

آلیا: منو نینو دیگه تر میایم شما برید 

 

 

_ امر دیگه ؟

 

 

آلیا: نیست 

 

 

و قطع کرد و با بهت به گوشی نگا می کردم 

 

 

میخواستم هندزفری  رو بذار تو گوشم که صدای زنی که پر از لندی و عشوه بود به گوشم رسید : اوو هنوز نرسیدیم 

 

 

تازه متوجه شدم صدای دختری بود که خوابیده دوست دختر آدرین آدرین گفت: نه هنوز تا نیم ساعت دیگه می‌رسیم 

 

دست دختر روی پای آدرین قرار گرفت چشمام داشت از جاش در میومد 

 

یا خدا الان کار به جاهای باریک میرسه سریع سرفه ی مصلحتی کردم انگار فهمید یکی پشته چون سریع دستشو برداشت و به پشت نگاه کرد 

 

 

_هینی کشید و گفت" آدی این کیه ؟

 

 

آدرین به حوصله گفت: ی مهمون  

 

 

_ پوفف و کلافه برگشت 

 

 

هنوز بهش نگا میکردم این چشه نکنه میخواست کاری بکنه که الان از بودن  من ناراضی هست 

 

 

رسیدیم ویلا بدون اینکه چیزی بگم پیاده شدم میخواستم چمدونم رو بیارم که یادم اومد تو ماشین نینوعه بی حوصله گوشی رو برداشتم و شماره ی آلیا رو گرفتم  جواب نداد 

 

 

لوکا و رزیتا تازه رسیدن زیر زیرکی به لوکا نگاه کردم متوجه نگاهش شد چون لبخندی زد که این یعنی نقشه تا اینکه خوب پیش رفته نفس راحتی کشیدم خدا کنه ارزشش رو داشته باشه

 

 

رفتین بالا رزیتا گفت : این دختره کیه؟ 

 

 

من: دوست دختر آدرین 

 

 

رزیتا در حالی که تعجب کرده بود: دروغ

 

 

من  : نه بابا توهم حوصله داری ها 

 

 

رزیتا : ولش کن بیا بریم بالا لباسامون رو عوض کنیم 

 

 

من: کدوم اتاق ماست 

 

 

رزی: نمد 

 

 

من: لوکا ما کجا بمونیم 

 

 

لوکا: پایین 

 

 

من : اوک 

 

 

رفتیم سمت اتاقی که لوکا نشون داد و وسایل ها رو گذاشتیم 

 

 

من: رزیتا چمدونم پیش آلیا جا مونده 

 

 

رزیتا : خب کجا هست این خانوم 

 

 

من: با نینو رفته دور دور 

 

 

رزیتا خندید و سری به نشونه تاسف نشون داد انگار فهمیده بود چه خبره 

 

 

رزیتا : بیا از لباسای من بپوش 

 

 

من: تنکس 

 

 

ی شومیز لیمویی برداشتم به همراه شلوار دنپا پوشیدم و موهام رو دم اسبی بستم 

 

 

رزیتا: میگم مرینت اون دختره کجا میمونه 

 

 

من: نمیدونم و اصلا مهم نیست 

 

 

رزیتا فهمید که دوست ندارم راجبش حرف بزنم بنابراین چیزی نگفت و به کارش ادامه داد 

 

 

تا عصر مشغول جمع کردن  وسایل ها و استراحت بودیم که آلیا خانوم هم تشیف آورد و گفت که رفتن ی روستا که همین اطراف ه و من مطمئنم که کلی سانسورش کرد 

 

از اون نیش بازش معلوم بود 👌🏻😂💔

 

 

 

فینیش♥️😄

 

کامنت و لایک بدین پارت بعد رو هم به زودی میدم