♥️سه تفنگدار ♥️

༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ · 1400/10/25 12:14 · خواندن 2 دقیقه

♥️سه تفنگدار ♥️

برو ادامه 

آلیا

 

رفتیم خونه مرینت رفت کتابخانه‌ تا درس

بخونه منم بی حوصله رو مبل نشستم و

به تلوزیون زل زدم متوجه نینو شدم که

داشت میومد سمتم توجهی بهش نکردن و

کانال ها رو بالا پایین کردم اه اینجا هم که

هیچی نمی ده کلافه تلویزیون  رو

خاموش کردم و کنترل رو پرت کردم کنار

نینو زل زده بود به من و حرکات رو دنبال

می‌کرد برون اینکه نگاهش  کنم گفتم :

چی میخوای؟؟؟

 

نینو: یادته بهم گفتی هر کاری برام میکنی

من: نه فور نکنم همچین حرفی زده باشم

نینو: اما من یادمه

من: مگ کی همچین  حرفی زدم

 

نینو: خر وون شب تو  بغل پسره ....

مثل فنر پریدم هوا تازه یادم اوفتاد

من : آها یادم اومد که چی ؟

نینو: ازت میخوام باهام بیای خرید

 

من: بی خیال حسش نیست

بی خیال بلند شدو گفت: باشه منم میرم با

دوست دخترم شر هم میبرمش ی هتل

درجه یک باهم خوش بگذرونیم


 

من: نه نه میام باشه بریم


 

.........

 

بی حوصله به اجناس داخل فروشگاه نگاه

میکردم سبد دست نینو بود و هرچی

میخواست میگفت من براش ب  دلم تو

دلم رگباری فوشش میدادم



 

(هانا: 😂😂😂 اط طرف منم بده)

رسیدیم به قسمت پوشک بچه میخواست

رد بشه که ی فکر به ذهنم رسید

من: آم چیزه تو برو من الان میام

چشماشو ریز گرد و چیزی نگفت و به

راحش ادامه داد

رفتم سمت قفسه ای ک پوشاک بزرگسال

بود و یکی رو برداشتم

 

(نویسنده : عاقا منظور همونایی که پیر مرد و یا افرادی که مشکل دارن ازش استفاده میکنن