زندگی

butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 · 1400/10/23 20:41 · خواندن 3 دقیقه

ادامه راستی بچه ها من میخوام تو وب سفارش بگیرم برای پوستر و عکس و اینا اکه خواستید بگید

همین که وارد خونه شدیم فهمیدیم که ۲به ۲ زدن بیرون چه زود قول و قرار شروع شده اما با دقت بیشتر اتاق دخترا پاره پوره شده

رفتم سمت دفترچه تلفن و شماره الیا رو پیدا کردم و فوری زنگ زدم 

یکم که باهاش حرف زدم فهمیدم که پسرا تو اتاق دخترا دعوا کردن یکی از ظرفا روی کلویی شکسته و دستش درحال بخیه خوردن

فوری رفتیم سمت بیمارستانی که الیا ادرس داده بود 

زیر چشم لوکا سیاه شده بود و دست نینو پانسمان شده بود 

-حالا فقط همین مونده بود کافیه مدیر بفهمه تیکه بزرگتون گوشتونه

این حرف از زیر زبون ادرین زد بیرون

لوکا بلند شد و دهنشو تکون داد

-واسه توکه چیزی نیست اگرست راحت از بابات رضایت میگیری

-قانون واسه همه ی ما یکیه

-ببین..

بی مقدمه پریدم وسطشون

-دهنتونو ببندید نموتونید ۲دقیقه ساکت وایسید و بحث فوش کشیاتونو ببرید خونه

هر جفتشون عقب کشیدن که دیدم الیا دست سالم کلویی و گرفت داره میارتش بیرون 

-پرستار گفت باید استراحت کنه و از درس نوشتن خبری نیست

بی صدا حرکت کردم دستامو گذاشتم توی جیب شلوارم 

از بیمارستان اومدیم بیرون و رفتیم سمت خوابگاه ساعت ۵و۳۴دقیفه بود 

برنامه کلاسیمو جمع کردمو و اتاق و تمیز کردم کسی اصلا کمک نکرد حتی ادرین 

از نظر خودش من جذبش شدم اما خبر نداره که اون فقط یه دوسته

(حالا مرینت شروع کرد😐)

تختو تمیز کردمو روشو جارو کردم و کفو خالی از شیشه کردم 

بعد از گذشت ۳ساعت کار بالاخره تموم شد 

یه نگاهی به اتاق پسرا کردم پر از پوست تخمه بود

اونجارم تمیز کردم وقتی برگشتم دیدم همه گوشی به دستن 

تکونم نمیخورن

رفتم سمت دفترام و یه دفتر ورداشتم و یه خودکار

تاحالا انقد مستقل نبودم 

بعد رفتم سمت اشپز خونه و شروع کردم به گشتن و تمام مواد و وسایل مورد نیاز و لیست کردم

و حساب کردم هر نفر چقد باید پول بده تا اینارو بتونیم بخریم 

-ممکنه چیزی بگم

از اون طرف نینو گفت

-بحث راجب امروز نباشه

منم خودکارو پرت کردم سمتش

-پول نفری باید یه مقدار پول بزاریم تا وسایل مورد نیازمونو بخریم 

-چقد مثلا ؟

لیستو دادم دستشون و اونام شروع کردن به حساب کردن

لوکا یه نگاهی به ساعت کرد و گفت 

-الان یه فروشگاه همین نزدیکیا بازه

-خب

-پاشید بریم 

-همه نه جناب الیا و کلویی و نینو میمونن خونه منو شماها میریم

-خب پاشید حاضر شید دیگه

...............

هرچی لازم بود ورداشتیم

و رفتیم سمت حسابدار 

قیمتارو نصف کردیم دنگ دنگ حساب کردیم

موقع برگشت کمرم خورد شد چون بیشتر وسایلا دست من بودن اما جو مناسب نبود برای همین تحمل کردم

.................

-ما اومدیم 

وسایلارو گرفتم و جابه جا کردم و اشپز خونهرو با کمک الیا جمع جور کردم کلویی هم هر کاری که میتونستو انجام میداد

بالاخره تموم شد و الیا یه چایی دم کرد 

و اورد اورد همه ساکت بودن

سکوتی بر همه جا حکمفرایی میکرد

سکوتی که ظلم و ستم بر او حاکم بود

 

 

 

پایان