💔 خاطرات من 💔 p23
سیلام
بچه ها بلاگیکس برای من نوشته از این به بعد داشتن جیمیل کاربری واجبه ولی وقتی حسابمو انتخواب مینکم میزنه مشکلی پیش آمد
یعنب باید از بلاگیکس برم 😢😭😭😭😭😭😣😣نهههههه
به قول هلی ( هلما ) ( یکی از رفیقام ) اومدم باز اومدم با کر کثافت اومدم 😂😂😂😂😅😅😆😆
*********
وقتی رزی فهمید یا آلی و جولی ( آلیا و جولیکا) درس میخونم به بابا گفت
یه روز که از مدرسه برمیگشتم خونه بابا جلوم رو گرفت و گفت از این به بعد خودت تنها درس میخونی اجازا نداری بری پیش دوستات
اگه یه بار دیگه بفهمم رفتی پیش دوستات من میدونم و تو
وقتی فهمیدم بابا راضی نیست به جولی و آلی گفتم تو کتابخونه درس بخونیم چند روز رفتیم کتاب خونه اما بابا از این موضوع هم ناراحت بود!!
اونا میخواستن من تمام وقت خونه باشم .
بابا میگفت فقط باید بری مدرسه و برگردی بقیه ی ساعت ها باید خونه باشی
من این حرف بابا رو قبول نداشتم به خواطر همین بعضی وقتا با هم میرفتیم کتاب خونه تا درس بخونیم
چون ریاضی و زبان من خیلی خوب بود ( خر خون کی بودی توووو مری : ا....وی دهان مری را میگیرد تا چیزی را لو ندهددددد) جولی و الی میخواستم با هم تمرین کنیم
جولی و آلی تو خوندنی خوب بودن و اصلا نیازی به مرور نداشتن .
ایزی ایزی تامام تامام
بوخودا وقت ندارم زیاد زیاد بدم فصل امتحاناس خستم ببخشیدددد
هعییی بچه ها یعنی جدا باید برم نهههههه من هنوز رمانم رو کامل نکردم کمیکایی که میزارم رو چیکار کنممم
مهسااااااا کمککککککککک