زندگی
از ظاهر شاد اما از درون تاریک
از دوران بچگی بدبختی کشیدم اما از نظر دیگران عین شاهزاده ها زندگی کردم
هر روز بوی سیگار بابا رو تحمل کردم هر روز تو سری زدنای مامانو تحمل کردم تا اینکه از دست جفتشون خلاص شدم
۲سال پیش ولم کردن و رفتن
شاید سرپناه نداشتم اما جایی و داشتم که برم
اون ۲سال تو خونه الیا سر کردم اما امسال دارم میرم خوابگاه
بالاخره اتوبوس رسید سوار شدم اما جایی واسه نشستن نبود واسه همین تصمیم گرفتم وایسم
حداقل ۱۵ دقیقه سرپا وایسادم اما انگار مسیر کوتاه مثل جاده ها دراز و باریک شده بود
بالاخره اتوبوس وایساد و پیاده شدم
میخواستم امسال اونقد روی درس تمرکز کنم که هر جور شده یه بورسیه بگیرم و از این زندگی خلاص شم
وارد شدم امروز شنبه بود اما مدارس تعطیل بودن چون دبیرستان از یکشنبه شروع میشد و تعطیلات تابستانی امروز تموم میشد
کتابارو باز کردم همه کتابارو خوندم و اماده جواب دادن بودم
ساعتو نگاه کردم ۶و ۴۶ دقیقه عصر بود
لباسامو پوشیدم و چترمو ورداشتم خیلی عجیب بود که یه دختر ۱۷ ساله این موقع روز تنهایی بیاد بیرون
اما من ازاد بودم ازاد ازاد مثل اون دختر افسانه ای که اسمش سیندرلا بود و بعد از کلی سال ازاد شد
پایان پارت مودونم کوتاه شد ولی دیگه...