♥️سه تفنگدار ♥️+وارد موضوعات بشه لطفا
سلام گلای تو خونه
دانش آموزان نمونه 😂
با امتحانات چه میکنید 😂🤚🏻
امیدوارم موفق باشید مخصوصا برای کسایی که حضوری دارن میدن مثل من 😂🤚🏻
حتی نمیزارن جا مدادی ببرم تقلب کنم راها رو کامل بستن 🥺💔
دو تا پارت دادم اما لطفا تو هردو پارت کامنت بدین عزیزارن♥️😄
ممنون از کامنت های قشنگتون که کلی انرژی میگیرم 😄♥️
حالا بفرمایید ادامه
از زبان آلیا
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت پاتوق همیشگی
اونجا یه کافه دنج بود پر از پسرای جذاب😂🤚🏻یکی از دوستای
بابام اونجا رو اداره میکرد مرد خوب و مهربونی بود رسیدیم یه کافه
ماشین رو پارت کردم و راه افتادیم سمت در که یهو یه ماشین جیگر دیدم
محو ماشین شدم کلا عاشق ماشین بودم که یهو ی به چیز سفتی بر خوردم
جیغ خفه ای کشیدم وااااای خدا شاهزاده سوار بر اسبم رسید ای خدا خواهش میکنم
خوشگل باشه هااا کچل نباشه ها سکته میکنم وااای نکنه لاله چرا حرف نمیزنه چرا نمیگه
خانوم حالتون خوبه ایشش جعنی اینقدر بده ای خدا شانس نداریم که آرومشمام رو باز کردم
(هانا: خداوندا ره این دختر یه پسر بده راحت شه😂🤲🏻🥺💔آمین
نویسنده: نچ نچ هنوز زوده )
و با شیشه ی کافه مواجه شدم😐💔
(عاقا یعنی اینکه خورده به شیشه گفتم برای کسایی که متوجه نشدن)
سریع اومدم عقب تا بیشتر از این ضایع نشم
مری و رزي رو دیدم که با صورت های جندون منو نگاه میکنن
مرینت ادای منو در اورد: ای خدا خواهش میکنم کچل نباشه💔😂🤚🏻
رزی: شاهزاده سوار بر اسب
دیگه نتونستن خودشونو نگه دادن قه قهه اس سر دادن
منم پوکر نگاهشون میکردم باز هم دوباره بلند بلند فکر کردم و برای بچه ها سوژه ی مسخره
کردن درست کردم به توجه بهشون وارد شدم بچه ها هم خودشونو جمع و جور کردن و پشت سرم میومدن
به سمت میزی که همیشه روش میشینیم رفتم
<مرینت >
رفتیم سمت میز همیشه و روش نشستیم گارسون اومد و سفارش هامون رو گرفت
چند دقیقه بود که نشسته بودیم آلیا سرش رو کرده بود تو گوشی رزیتا هم همین طور منم حوصله ام سر رفته بود
که توجه هم به سمت ی میز جلب شد
اوو چه جیگرای
مامانشون قربونشون بره
ایششش نگا لباساشون هم مارکه
یکیشون که موهای بلوند داشت متوجه نگاهم شده بود
سرش رو بالا آورد و ی نگاه تیز بهم انداخت کم مونده بود از ترس
خودمو خیس کنم صورتم مثل گچ سفید شد
حیف این همه خوشگلی که دادن به ی پسر اخمو ایشششش
حیف مامانش که فداش شه
(هانا: وای دلت میاد آدرین منو ناراحت کنی 🥺💔به ابن مهربونی
نویسنده: هانا جان ساکت لو دودی کیه طرف اما باید بگم آدرین در این داستان نقش یه پسر جذاب اما اخمو رو داره اممم دارم لو میدم هااا برو ادامه رو بخون )
رو به بچه ها گفتم : بریم
سرشونو از گوشی در آوردن و رو به من گفتن : حالت خوبه چرا رنگت پریده؟
من: چیزی نيست فقط بریم
دیگه بر نگشتم سمتشان اصلا دوست دارم فک کنه از این دخترای آویزونم
اصلا چرا برام مهم شد ؟اووو بیخیال 😕💔