مهمونی دوستانه پارت 10 (ماجرا های گروه سرود: بخش 4)
صدای یه دختر: در طول روز..
ما دانش اموزان معمولی دبیرستانی هستیم.
ولی کسی نمیدونه که این دبیرستان...
پر از رازه!
این یه زندگی معمولیه
بدون جادو
بدون تکنولوژی خیلی پیشرفته
ولی کی گفته که داستان چند تا بچه دبیرستانی معمولی نمیتونه جذاب باشه؟
یه پسر: باز دوباره.
یه روز دیگه هم سر رسید!
این دنیا کاری کرده که ما دور خودمون بچرخیم!
هر روز!
هر ساعت!
دختر:
کی گفته که یه زندگی معمولی نمیتونه هیجان انگیز باشه؟
این یه زندگی معمولیه!
بدون جادو!
درسته که توش هیچ اخر الزمان خفنی نداره!
ولی برای هیجان انگیز شدن این زندگی حتما لازم نیست تو اخر الزمان زندگی کنیم.
(توضیح: یعنی یه زندگی عادی هم میتونه هیجان انگیز باشه)
همه باهم:
ما به جادو و جنبل نیازی نداریم!
زندگی خودش هم همینطوری هیجان انگیزه.
باز یه روز دیگه سر رسید!
او او او
این دنیا کاری کرده که ما دور خودمون بچرخیم!
هر روز!
هر ساعت!
ما دور خودمون میچرخیم!
فقط میتونم بگم برید ادامه.
لوکا:*با گیتار برقی میزنه*
نینو*صدا رو تنظیم میکنه**
کلویی*طبل میزنه*
کاگامی*ویلون میزنه*
الیا: ما در طی روز بچه های عادی ای هستیم.
اما وقتی شب میشه....
وقت مهمونی و پارتی های دبیرستان ماست!
مرینت: اما بعضی وقتا این مهمونی ها خوب پیش نمیرن.
مثلا وقتی این مهمونی ها توی روز اند و معلم گیرت میندازه.
اون موقع فقط باید فرار کنی.
نینو: اره قانون زندگی ما بی قانونیه.
خوب اینو تو گوشات فرو کن!
که قانون زندگی ما بی قانونی هست.
الیا: کتاب و درس و مشق
همه رو بنداز دور.
نه صبر کن!
بزار بهت یه مقدار بنزین و یه فندک بدم!
که قشنگ اونا رو تبدیل به خاکستر کنی.
مرینت: یک، دو، سه، چهار، پنج
هزار بار بهت گفتیم.
تو الان تو قلمرو مایی رفیق
و ما هم سر تا پا غرق تاریکی هستیم.
دیگه نمی تونی توی نور بمونی.
با ما بیا.
ما راه زندگی در عمق سایه ها رو بهت نشون میدیم.
نینو: ما راه کشتن هیولا هایی که فقط خودشون رو توی سایه نشون میدن
و توی نور اثری ازشون نیست رو بهت نشون میدیم.
(توضیح: منظور نینو از اموزش راه کشتن هیولا ها، اموزش بستن دهن معلمای عوضی و بی**** بود)
کاگامی: با ما بیا.
ما سال هاست که توی سایه زندگی میکنی.
میخوای گرما و لذت بودن توی نور رو بهمون نشون بدی؟
بچه جون ما قرن هاست که رنگ لذت رو هم ندیدم.
مرینت: اولش یکم ترسناکه ولی بعدا بهش عادت میکنی.
ادرین: یه دل داریم که همونم از دست این درسا پیر شده(ادرین میخواد جو اهنگ رو به حالت عادی برگردونه)
میخوای کتابات رو بسوزونی؟!
پس صبر کن همه رو خبر کنم که با هم یه اتیش بزرگ از این کتابا بسازیم.
یه اتیش عظیم!
اتشی که همه سایه ها رو از ما دور کنه.
اتشی که ما رو برای لحظه ای در امان نگه داره.
مرینت: اما صبر کن اصلا تو مطالب اون کتاب رو خوندی
که میخوایی بسوزونیش؟
میدونم به نظرت مطالبش چرتن.
به نظر منم مطالبش چرت اند.
اما بگید ببینم ایا به عاقبش فک کردین؟
که میخوایید چنین کار احمقانه ای کنید؟
الیا: ولم کن مرینت من سردمه!
قلبم یخ زده!
میترسم.
وقتی اوضاع سخت بشه چه فرقی داره که ما اونا رو نگه داریم
یا نابودشون کنیم؟
*بچه ها خودشون متوجه ریتم اهنگ شدن و به ترتیب ساز هارو مینوازن*
مرینت: این اهنگ باعث اینجا بودنمونه.
پس میتونه باعث خارج شدنمون هم بشه.
مگه نه؟
حالا صبر کنید تا ادامه اش رو تو ورد لپ تاپ ام تایپ کنم.