❤ خاطرات من ❤17و p16
سلااااامم
به درخواست مری دوتا پارت پشت سر هم میدم 😊
برووووو
خودت میدونی کجا رو میگم دیگه 😆😂
صبح رفتیم و غروب برگشتیم
چون وقت زیادی نداشتیم ،همه چیز رو از قبل آماده کرده بودیم . به پاریس که رسیدیم یه ساعتی استراحت کردیم .
ادوار و جنیفر هم رفتن دکتر تا این چند روز خیالشون راحت باشه .
وقتی برگشتن همگی رفتیم فرودگاه . سوار هواپیما که شدیم حالم زیاد خوب نبود .تکیه دادم به صندلی استراحت کردم .
دایی ۱۰ تا بلیط گرفته بود با اینکه کلا ما ۹ نفر بودیم دایی و زن دایی . کلارا و جنیفر . خاله امیلی ، ادوار و ادرین و من و الکس
دایی برای من دوتا بلیط گرفته بود یه صندلی کنار خودشون ولی اون یکی کلا یه جای دیگه بود تا راحت باشم
هر چند چند دقیقه یه نفر میومد بهم سر میزد .
ادرین زمان قرص خوردنم رو حفظ بود هر موقع که وقتش میرسید خودش برام میاورد .
چند ساعتی که استراحت کردم حالم بهتر شد و رفتم پیش بقیه . من و الکس اولین باری بود
که به نیویورک میرفتیم .
خیلی حس خوبی داشتیم . وقتی رسیدیم رفتیم هتل . بعد از گذاشتن وسیله ها یکم استراحت کردیم
بعد همگی رفتیم جزیره ی آزادی .
من و جنیفر با هم دور تا دور مجسنمه راه رفتیم ( چیه خب عکساش رو دیدم میشه دورش راه رفت )
بعد برگشتیم پیش بقیه . اون لحظه هر جا رو نگاه میکردم حس میکردم مامان رو میبینم .
وقتی به خاله گفتم چه حسی دارم خندید و گفت : اره همینطوره که میگی مامانت الان اینجاس اون عاشق
مجسنمه ی آزادی بود .
تو فکر سابین بودم . یعنی الان کجاس ؟ چیکار میکنه ؟ چه شکلی شده ؟
برگشتیم هتل . روز ها میرفتیم خرید و جاهای دیدنی نیویورک رو می گشتیم شب ها هم برمیگشتیم هتل .
خیلی خوش میگذشت با وجود ادرین و ادوار همه چی عالی بود حالا دیگه الکس هم بهشون اضافه شده بود
انقدر با ادرین گشته بود. همه چیز رو ازش یادگرفته بود .
تو نیویورک به کلارای بیچاره کلید کرده بودن . با اینکه کلارا دختر خوب و مهربونی بود اونا میگفتن :
بیچاره ارتور چند روز دیگه زندگیش به فلاکت کشیده میشه .
کلارا اصلا از حرفاشون ناراحت نمیشد چون میدونست دارن شوخی میکنن.
پارت 17
اون چند روز هر جا رفتیم عکس انداختیم میخواستیم این روزا بعدا برامون خاطره بشه .
روز اخر رفتیم سوغاتی خریدیم بعد برای اخرین بار رفتیم جزیره ی آزادی .
روز خوبی نبود دلمون نمیخواست اون جا رو ترک کنیم همه دلشون گرفته بود .
وقتی برگشتیم هتل وسایل رو جمع کردیم . ساعت ۸ شب بلیط داشتیم اما هتل رو باید ساعت پنچ تحویل میدادیم .
وقتی از هتل اومدیم بیرون حال جنیفر به هم خورد .
دایی و زن دایی و ادوارد سریع جنیفر رو بردن بیمارستان . ما هم رفتیم فرودگاه منتظرشون شدیم .
خیلی طول نکشید که ادوارد به ادرین زنگ زد و گفت حال جنیفر خوبه و دارن میان فرودگاه
همه خوش حال شدیم و یه نفس راحت کشیدیم
وقتی دایی اینا اومدن فهمیدیم جنیفر مشکل خواصی نداشته فقط گرما زده شده بوده .
با خیال راحت سوار هواپیما شدیم ایندفعه صندلی من ، کلارا و جنیفر کلا یه جای دیگه از هواپیما بود
البته زیاد از بقیه دور نبودیم .
از همون اول با کلارا و جنیفر حرف زدیم ادرین هی میومد و میرفت .
داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که ادرین اومد و گفت : ای بابا از کی نشستین دارین حرف میزنین بسه دیگه
یه نفر نیس بشینه با من حرف بزنه ؟ حوصلم سر رفت .
کلارا گفت : خب بیا اینجا با ما حرف بزن ما مشکلی نداریم
بیچاره تا اومد پیشمون دایی صداش زد
اروم گفت دیدین شانس ندارم .
خیلی دلم براش سوخت (ادرینتی ها دستا بالااااااا )
خب خب تمام شد
لایک و کامنت فراموش نشه بابای