رمان عشق شکسته پارت 21( پایان فصل اول)
مردم میگن ما عجیب غریب ایم
اما ما فقط توی زندگی هامون
کلی رنج و بدبختی کشیدیم.
یه گروه داریم.
یه گروه داریم
که هر وقت به اینه نگاه میکنند
نوجوون های شکسته ای رو میبینند
همه ی کسایی که میشناسن مون فکر میکنند
ما هنوز هم همون بچه های 12 ساله ی شاد و بیخیال هستیم
اما کسی نمیدونه اون بچه ها سالهاس که مردن
قبلا با دنیا هیچ رازی نداشتیم.
اما الان کسی حتی خودمون
از درونمون خبر نداره.
فقط من حس میکنم یا بنظر شما هم اوضاع داره خطری میشه؟ یعنی بنظرتون الناز چه گذشته ای داره؟ از کجا اومده؟ خانواده اش چه طوری اند؟ اصلا خانواده داره؟ منظورش از اینکه: [چون تجربه اش کردم.] چیه؟ یعنی ماجرا قراره جذاب تر بشه؟ قراره به جایی که تا حالا کسی پا نزاشته بریم؟ امیدوارم یک همچین چیزی باشه. راستی مهسا با امروز الان بار 89 هست که دارم ازت خواهش میکنم رمان عشق شکسته رو واسش برچسب بزاری. خواهشا یدت نره واسه ی رمانم برچسب بزاری. چون من دسترسی لازم رو ندارم. ببخشید که پارت ندادم ولی وردم خراب شده بود.
چون تمام کارهایی رو که برای ایمنی کردیم رو برعکس میکنه.
لیدی باگ: تو چطور همه ی اینا رو میدونی؟
یوزپلنگ: چون تجربه کردم
کت نوار: خب بریم اون تسخیر شده رو نجات بدیم.
حاکماث: بریم.
یوزپلنگ : لیدی باگ از سمت چپ میره. کت نوار از راست. حاکماث از عقب. من از جلو. اینا رو هرکی یکی ور داره. چون میعلوم نیست کی فرصت فرو کردن تیر رو داره.
لیدی باگ : منم موافقم.
حاکماث : هرچه زود تر ابر شرور رو شکست بدیم بهتره( نکته: تا زمانی که تسخیر شده رو شکست ندهند بهشون ابر شرور میگن)
مایورا: پس بزن بریم.
یوزپلنگ : باشه نقشه از این قراره. مار پیتون از فن هپنوتیزم استفاده میکنه. شما هم از چهار جهت غافلگیرش میکنید.
مایورا: اون وقت برای چی؟
یوزپلنگ : چون یکی باید محض اطمینان حواس هیولا رو پرت کنه.
کت نوار: اون وقت اون کیه؟
یوزپلنگ: اون مایورا هست که باید حواس هیولا رو اگه مشکلی پیش اومد پرت کنه.
لیدی باگ: چرا؟
یوزپلنگ: چون اون تنها کسیه که میتونه سنتی مانستر بسازه.
حاکماث:.............. ادامه دارد...........
ماریا: جدی جدی مرض داری ها.
من: ببند!